« بیست و پنجم دسامبر »
×" همگی توجه کنین. "
یورا با چنگال به بدنه ی شیشه ای لیوان چندبار ضربه زد تا توجه همه رو جلب کنه.
×" من یه سخنرانی برای امشب ترتیب دادم. خب در واقع... یکی دیگه قراره انجامش بده.!"
لبخند کجی زد.
تو همین لحظه چانیول با یه دسته گل و یه جعبهی کادو ظاهر شد.
موهاش رو به عقب حالت داده بود و پیشونی بلندش رو به نمایش گذاشته بود و کاملاً رسمی لباس پوشیده بود.
آروم سمت بکهیون قدم برداشت و با صدای عمیقش زمزمه کرد:
_" کریسمس مبارک بکهیون. "
از اونجایی که چانیول همه چیز رو برنامه ریزی کرده بود، همه توی عمارت از رابطهی این دوتا خبر داشتن.
والدین هر دوشون بسیار خوشحال شده بودن و میخواستن به چانیول کمک کنن.
وقتی چانیول جعبه کادو رو دست بکهیون داد، پسر کوتاه تر با قیافه ای شوکه بدون معطلی بازش کرد.
هیچ ایده ای نداشت و اینجا چه خبره و بخاطر حضور همه ی خانواده مضطرب شده بود.
یه خرس آبی مخملی داخل جعبه بود.
+" چانیول...! "
بکهیون جوری متعجب شده بود که چشماش به راحتی تمام احساساتش رو نشون میدادن.
این همون عروسک مخملی ای بود که سالها پیش میخواست.*فلش بک
+" هی نگاه کن. اون خرسه خیلی بانمکه. "
بکهیون به خرس مخملی که روی شلف بود اشاره کرد.
متأسفانه اون خرس یکی از گرون ترین هاش بود چون فقط به تعداد محدودی ازش توی بازار پیدا میشد.
چانیول وقتی نگاه خیرهی بکهیون رو دید، رد نگاهش رو دنبال کرد و به خرسی که کمی ازشون فاصله داشت اشاره کرد.
_" اون خرسو میخوای؟ "
بکهیون با ناراحتی سر تکون داد.
+" اره ولی خیلی گرونه و تولیدش محدوده. "
هیچکدومشون تو اون لحظه قدرت خرید همچین عروسک گرونی رو نداشتن.*پایان فلش بک
حالا که بکهیون خرس مورد علاقش رو تو بغلش داشت از این خوشحال تر نمیتونست بشه.
+" چانیول... ممنونم... خیلی ممنونم... "
بکهیون با خوشحالی پسر بلندتر رو تو بغلش گرفت و همینطور پشت سر هم به تمام اجزای صورتش بوسه میزد.
بعد از کلی ماچ و بوسه، تازه متوجه شد که اونا هنوز چیزی از رابطشون به خانوادهاشون نگفتن.
با ترس نگاهی به افراد دورشون انداخت و همشون رو با یه لبخند، خیره به خودشون دید.
+" اوه خدای من.... من فراموش کردم ما هنوز... "
" بکهیون سوییتی... اشکالی نداره. چانیول امروز صبح بهمون گفت و ما خوشحالتر از این نمیتونستیم باشیم."
خانوم بیون دستاشو به هم زد و با لبخند ذوق زده ای به شوهرش نگاه کرد.
" واااه.. کی فکرشو میکرد داداش کوچولوی من عاشق بشه؟!."
بکبوم شوخی کرد و چیزی که در جواب تحویل گرفت چشم غره ی مادرش بود.
×" خب، به هرحال. بکبوم اوپا تو پنجاه دلار بهم بدهکاری.!"
یورا دستش رو جلوی بکبوم دراز کرد.
" ایش.. گندش بزنن. "
بکبوم با غرغر دستشو تو جیب پشتیش فرو کرد و پولی که باخته بود رو بیرون کشید و کف دست یورا که لبخند خبیثانهی بزرگی به لب داشت گذاشت.
" خیلی خوب همگی، وقت عکس گرفتنه. "
خانوم پارک همه رو به سمت درخت کریسمس جایی که باید عکس خانوادگی میگرفتن راهنمایی کرد.
قبل اینکه بتونن، یورا ازشون فاصله گرفت و دوربین پایه دارش رو آورد.
×" اکی، بیاین اول با بیون فمیلی شروع کنیم. "
دوربینو تنظیم کرد و توی جاش قرارش داد.
×" همگی حاضرین؟ "
یورا روی چهره ی خانوادهی چهار نفره ~نه وایسا، الان دیگه پنج نفرس:) ~ زوم کرد.
+" نونا وایسا... مونگریونگ بیا اینجا. "
قبل از اینکه یورا عکس بگیره بکهیون سگش رو تو بغلش گرفت و در حالی که سرش رو به سینهی چانیول تکیه داده بود اولین عکس خانوادگیشون با حضور چانیول رو گرفتن.
برای خانواده ی پارک هم همین روال طی شد.
مردهای خانواده ایستادن و خانوم هاشون روی صندلی نشستن. چانیول همینطور که دستش رو دور کمر بکهیون حلقه کرده بود به دوربین خیره شد و اولین عکس خانوادگیشون با حضور بکهیون برای همیشه ثبت شد.
STAI LEGGENDO
⋆⋆✫ 24Days Of Baekhyun ✫⋆⋆
Storie d'amoreبکهیون و چانیول دوستای دوران بچگی، طی یک اتفاق از هم متنفر میشن.! بعد از سالها دوری، خانواده هاشون تصمیم میگیرن این دوپسر رو باهم به یه کلبه وسط جنگل که خارج از سئولِ بفرستن تا به مدت ۲۴روز قبل از کریسمس باهم زیر یک سقف زندگی کنن و رابطه ی از هم پا...