بیستم دسامبر
همینطور که خورشید وسط آسمون قرار میگرفت و دنیا رو روشن میکرد، پرتو های طلایی رنگش راهشون رو به اتاق بکهیون باز کردن.
پسرِ خوابیده با نوری که به پشت پلک چشماش تابید هشیار شد.
سردش شده بود، به بغل دستش نگاه کرد و فضای کنارش رو خالی دید.
چانیول رفته بود.
یادش اومد که چانیول دیشب تو بغلش خوابید و صبح باید میرفت تا به خوانوادش سر بزنه.
گوشیش رو برداشت تا ساعت رو چک کنه که متوجه شد چهار تا پیام خوانده نشده داره.
📥Chanyeollie 7:28
~ صبح بخیر بکهیونی😊 ~
📥Chanyeollie 7:28
~ میخواستم بیدارت کنم ولی انقدر با آرامش و بامزه خوابیده بودی که دلم نیومد 😕 ~
📥Chanyeollie 7:29
~ به سلامت رسیدم خونه و یه عالمه بوس ذخیره کردم برای بیست و دوم، وقتی که میریم به عمارت. پس براش حاضر باش😏 ~
📥Chanyeollie7:30
~درضمن من اتاقی رو که دور تر از بقیه بود برای خودمون انتخاب کردم، پس میتونی راحت با من بخوابی سوییتی😋🍭 ~
لبخندش با خوندن هر پیام بیشتر و بیشتر کش میومد و قلبش با عشق میتپید.
وقتی پیام آخرش رو خوند یاد حرف دیشبش افتاد که قبل از بخواب رفتن شنید: نباید بزاریم مچمونو بگیرن بکهیون.
روز کریسمس بهشون همه چیو میگیم باشه؟
خب پس حالا باید کلاهشو سفت میچسبید و آتو دست کمی نمیداد. همینکه خواست از تختش پایین بیاد تقه ای به در اتاقش خورد و چند ثانیه بعد باز شد.
×" بکهیونا، صبح بخیر پسرم. "
پدرش احوالپرسی کرد.
×" زندگی تو کلبه با چانیول چطور بود؟ اوضاع بینتون رو به راه شد؟ "
پدرش پرسید. جوابی که تو ذهن بکهیون شکل گرفت در واقع یه چیزی خیلی بیشتر از رو به راه شدن بود.
+" میشه اینطور گفت. "
بکهیون مختصر جواب داد.
×"خوبه. پاشو بریم پایین ناهار بخوریم. هرچند برای تو صبحانه و ناهار باهم به حساب میاد. "
آقای بیون با لبخند درو بست.
بکهیون دستشو روی شکم تختش گذاشت که داشت با صدا های عجیب غریب بهش شکایت میکرد.
بعد از شستشوی دستو صورت و عوض کردن لباساش به طبقه ی پایین رفت و با خانوادش احوالپرسی کرد.
" هی داداش کوچولو، خیلی وقته همو ندیدیم. "
برادر بزرگترش بکبوم با خوشحالی و دلتنگی از جاش بلند شد و بکهیون رو تو بغلش کشید.
+" دلم برات تنگ شده بود، هیونگ. "
بکهیون هم در جواب بغلش کرد و باهم روی صندلی نشستن.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⋆⋆✫ 24Days Of Baekhyun ✫⋆⋆
Любовные романыبکهیون و چانیول دوستای دوران بچگی، طی یک اتفاق از هم متنفر میشن.! بعد از سالها دوری، خانواده هاشون تصمیم میگیرن این دوپسر رو باهم به یه کلبه وسط جنگل که خارج از سئولِ بفرستن تا به مدت ۲۴روز قبل از کریسمس باهم زیر یک سقف زندگی کنن و رابطه ی از هم پا...
