دهم دسامبر
صبحِ اون روز متفاوت از بقیه ی صبحا آغاز شد.
بکهیون روی تخت قلت زد ولی چیزی سر راهش قرار داشت و بک نمیخواست برگرده سر جای قبلیش چون اونجا گرم شده بود و بکهیون دنبال یه جای خنک میگشت تا با حس خنکی زیر پوست گر گرفتش دوباره بخواب بره.
پس با سماجت به قلت زدن ادامه داد، اونقدر که از تپه مزاحمی که سد راهش شده بود بالا رفت و بعد از بلندی ای پرت شد پایین تخت.
+"آخخ.. وات د.."
صدای خندیدن کسی حرفش رو قطع کرد.
_"ببخشید... خیلی خنده دار شده بودی. "
چانیول بین خنده های بلندش گفت، روی سینش قلت زد تا بکهیون رو ببینه.
بکهیون با صورت جمع شده از درد از جاش بلند شد.
_"اوه.. معذرت میخوام، حالت خوبه بک؟ "
پسر بلند تر وقتی صورت دردمند بکهیون رو دید با نگرانی صادقانه ای پرسید.
بکهیون هنوز هم کمی اخم داشت، باسنش درد گرفته بود ولی سعی کرد نشون نده.
+"چیزیم نشد.. خوبم."
زمزمه آرومی کرد، دمپایی رو فرشی هاشو پاش کرد و بی توجه به چهره ی نگران چانیول از اتاقش بیرون زد.
خوشبختانه هیچکدوم از دوستاش مچش رو موقع خروج از اتاق چانیول نگرفتن.
یادش اومد جونمیون همیشه دور و بر ساعت شش صبح از خواب پا میشه پس بکهیون باید فوقِ ساکت میبود تا مبادا جونمیون متوجهش بشه.
خوشبختانه دوست سحرخیزش هیچ جای خونه نبود و مچش رو هم نگرفت.
بکهیون بی سر و صدا در اتاقش رو بست و وارد حموم شد تا صبحش رو آغاز کنه.
وقتی نگاهش به دوش آب افتاد تمام لحظات دیروز صبح جلوی چشمش زنده شد.
پسر بیچاره مثل گوجه قرمز شد.
اون لحظات از نظر بکهیون حتی از خورشید هم داغ تر بودن.
جوری که چانیول کنار دیوار گیرش انداخت و با اون لحن سکسی سعی کرد اغواش کنه رو دوست داشت.
و صحنه ی بعدی که به یادش اومد وقتی بود که لبهای کوچیک و صورتی رنگش بین لبهای حجیم پسر بلندتر مکیده میشدن و بعدش هم که چانیول جلوش زانو زد و زبون داغش رو روی عض... لعنت بهش، داشت به چی فکر میکرد؟
+"بسه بکهیون... فقط کارای کوفتیتو بکن و گمشو بیرون."
قبل اینکه اتفاق بدی برای پایین تنش رخ بده به خودش تشر زد.
سریع دندوناشو مسواک زد، صورتشو شست و از اون مکان پر از گناه :| بیرون زد.
تازه برگشته بود توی تختش که پیامی دریافت کرد.
KimJunCotton 09:26 📥
~ بیا حیاط پشتی. ~
با کنجکاوی لباس زمستونیاشو تنش کرد و رفت پشت کلبه جایی که جونمیون منتظرش بود.
جونمیون وقتی صدای فرو رفتن قدمهای کسی رو توی برف ها شنید برگشت و بعد از تحویل دادن لبخند کوچیکی، دو پسر باهم هم قدم شدن.
+"چه خبره؟ کجا داریم میریم؟ "
ŞİMDİ OKUDUĞUN
⋆⋆✫ 24Days Of Baekhyun ✫⋆⋆
Romantizmبکهیون و چانیول دوستای دوران بچگی، طی یک اتفاق از هم متنفر میشن.! بعد از سالها دوری، خانواده هاشون تصمیم میگیرن این دوپسر رو باهم به یه کلبه وسط جنگل که خارج از سئولِ بفرستن تا به مدت ۲۴روز قبل از کریسمس باهم زیر یک سقف زندگی کنن و رابطه ی از هم پا...
