یازدهم دسامبر
"عااااه حوصلم سر رفته... "
جونگده درحالی که شبکه های تلویزیون رو بالا و پایین میکرد غرید.
همه ی شبکه ها داشتن برنامه های مربوط به کریسمس پخش میکردن که خیلیاشون تکراری بودن."ما فقط یه بازی کارائوکه دو روز پیش انجام دادیم و دیروز رو هم که به ریلکس کردن گذروندیم."
کیونگسو همینطور که به طور خشنی رو تاچ گوشیش ضربه میزد گفت.
"ولی اونا همش واسه روزای قبل بود، من الان به یه چیزی احتیاج دارم تا سرگرمی امروزمو فراهم کنه."
جونگده در جوابش با باد خالی شده گفت.
"حتی نمیتونم تو این خونه کاری انجام بدم.. لعنتی.. مینسوک حتی نمیخواد باهام عشق بازی کنه... "
"اکی.. دیگه کافیه."
مینسوک وسط حرف عشقش پرید و نذاشت جونگده از این جلوتر بره. همینطور که بینی جونگده رو بین انگشتش پیچوند از خجالت سرخ شده بود.
"من فقط میخوام یه کاری بکنیم..."
یبار دیگه لباشو آویزون کرد.
"جونگده هیونگ راست میگه، منم حوصلم سر رفته. "
این بار سهون بود که اعتراض کرد که جونگین هم با تکون دادن سرش باهاش موافقت کرد.
"چطوره بریم یکم آشپزی کنیم؟! "
کیونگسو درحالی که لبخند کوچیکی به لب داشت پیشنهاد داد.
"فکر نکنم ایده ی بدی باشه."
جونگده از ایده ی پسر جوونتر استقبال کرد.
"منم همینطور، منم دلم میخواد با کیونگسو آشپزی کنم. "
جونگین هم با لبخند پراز احساسی که از چشم کسی دور نموند زمزمه کرد.
"باید دوباره تیم تشکیل بدیم؟ "سهون همینطور که از روی صندلی بلند میشد و بدنش رو کش میداد پرسید.
"اگه قراره اینکارو بکنیم من میخوام با مینسوک تو یه تیم باشم."
جونگده با قاطعیت گفت جوری که قشنگ میشد از لحنش حس کرد، سری قبل که باهم تو یه تیم نبودن حسابی بهش سخت گذشته.
"البته عزیزم."
مینسوک با خنده دست دوست پسرشو گرفت و طبق عادت نوک بینیش رو با گرفتن بین دوتا انگشتش به چپ و راست تکون داد.
همه مشغول یار گرفتن شدن.
قبل از اینکه چانیول بتونه دهنش رو باز کنه و کسی که تو ذهنش بود رو به عنوان هم تیمیش انتخاب کنه، جونمیون مانعش شد.×"من بکهیون رو انتخاب میکنم."
جونمیون با صدای بلندی گفت و دستش رو دور کمر بکهیون انداخت و کشیدش تا پسر جوونتر کنارش بشینه.
چانیول با صورتی که هیچ حسی رو بروز نمیداد بهشون خیره شد.
ظاهراً باز هم باید با سهون هم گروه میشد. دیگه داشت از این پسره جونمیون حالش بهم میخورد.
ESTÁS LEYENDO
⋆⋆✫ 24Days Of Baekhyun ✫⋆⋆
Romanceبکهیون و چانیول دوستای دوران بچگی، طی یک اتفاق از هم متنفر میشن.! بعد از سالها دوری، خانواده هاشون تصمیم میگیرن این دوپسر رو باهم به یه کلبه وسط جنگل که خارج از سئولِ بفرستن تا به مدت ۲۴روز قبل از کریسمس باهم زیر یک سقف زندگی کنن و رابطه ی از هم پا...