چشمهاش رو از صورت مرد نگهبانی که با عصبانیت بهش نگاه میکرد و تلاش بی نتیجه ای در مرتب کردن یقه ی پاره شده ی لباسش داشت، چرخوند و به دکتر سونگ که با چشمهای عصبی و ناامیدش بهش خیره شده بود، دوخت.
*جکسون من بهت اعتماد کردم و تنها فرستادمت اونجا اونوقت تو، اون رو کتک زدی؟
دکتر سونگ حتی تلاش نمیکرد تن صداش رو کنترل کنه
"یون آه عزیزم من که بارها بهت گفتم نباید به بقیه اعتماد کنی.."
جونگ هو در حالی که به سمت اونها میومد گفت و باعث شد یون آه با نفرت نگاهش کنه.
*این موضوع به تو ربطی...
"ربط داره دکتر سونگ...شما با خودتون کسی رو اوردین به موسسه ای که من مدیرشم و اون شخص یکی از بیماران من رو کتک زده، اونوقت چطور میگید که به من ربطی نداره؟"
جونگ هو حرفش رو قطع کرد و باعث شد که اون سکوت کنه و سمت جکسون برگرده. تمام سالهای عمرش از این مرد متنفر بود و حالا به لطف جکسون توی موقعیت افتضاحی قرار گرفته بود که یک بهونه ی تمام و کمال برای این ادم فرصت طلب بود.
جونگ هو که سکوت یون اه رو دید با لحن تحقیر امیزی ادامه داد
"دکتر سونگ شما همیشه ادعا دارین که من یه عوضیم و با بیمارام بد رفتار میکنم ولی حالا اونی که باعث شده یک بیمار صدمه ببینه و لباس یک نگهبان هم بخاطر درگیری پاره بشه شمایید نه من..."
چهره اش جدی شد و دو قدم به سمت دکتر سونگ برداشت و دقیقا در یک قدمیش متوقف شد.
"اون هم نه یک بیمار معمولی...اگر اتفاقی برای اون ادم میفتاد شما پاسخگوی دادستانی بودین دکتر؟!"
یون آه سکوت کرده بود چون به لطف کاری که جکسون انجام داده بود هیچ حرفی برای گفتن نداشت. جونگ هو سمت جکسون برگشت و روبروی صندلی که اون روش نشسته بود و نگاهش میکرد ایستاد. چهره اش به وضوح پر از خشم شده بود.
"هی پسر...فکر کردی میتونی به راحتی بیای اینجا و تمام عقده های شخصیتو خالی کنی؟ اونی که توی لعنتی کتکش زدی یه عوضیه که من مجبورم کلی پول واسه نگهداریش خرج کنم بدون اینکه درامدی برام داشته باشه..."
نفسی از روی عصبانیت کشید و کمی سمت صورت جکسون خم شد
" فکر کردی من دلم نمیخواد با مشت بزنم و اون صورت لعنتیشو خرد کنم چون هر روز داره پول منو میخوره و توی اون اتاق حال میکنه؟ ولی من مجبورم تحملش کنم چون یه خانم دکتر باعث شده دادگاه اون لعنتی رو بجای اینکه پرت کنه گوشه ی زندان، بفرسته اینجا. پس کاری نکن که من بدبخت تر از این بشم، اوکی؟"
یون آه سمت جونگ هو اومد و دستش رو عقب کشید تا سمت خودش برگرده. اون هم صداش رو مثل مرد روبروش بالا برد
*تو داری برای نگهداری اون از دولت پول میگیری، حالا چون نمیتونی به بهونه های الکی خانواده اش رو تیغ بزنی ناراحتی؟
پوزخندی به مرد روبروش زد و کمی بهش نزدیکتر شد.*در ضمن جوری حرف نزن که انگار صاحب اینجایی، یادت نره تو هنوزم فقط یه مدیر معمولی هستی جونگ هو شی!
این رو گفت و سمت نگهبانی که بی توجه به بحث اونها هنوز هم درگیر یقه ی لباسش بود برگشت
*اقا میشه لطفا اون فرم تعهدی که گفته بودین رو بدین تا پر کنه؟ ما باید بریم...
کمی مکث کرد و بعد لبخند زد
*البته من هزینه ی خرید یک لباس جدید رو حتما بهتون پرداخت میکنم.
نگهبان هم در جواب لبخند معذبی زد و بعد اونها رو سمت اتاق نگهبانی راهنمایی کرد. جکسون که هنوز هم روی صندلی نشسته بود و سکوت کرده بود با چشم غره ای که از یون آه دریافت کرد، بلند شد و دنبالش رفت. اما هر سه ی اونها با صدای اون مرد وسط راه متوقف شدن.
مرد در حالی که دستهاش رو توی جیب لباسش گذاشته بود و دوباره اون پوزخند چندش آورش رو روی لباش داشت، بهشون نگاه میکرد.
"فقط یکسال دیگه از محکومیت قانونیش مونده درسته؟ بذار ببینیم بعدش میخوای چجوری نجاتش بدی!"
این رو گفت و در جهت مخالف اونها شروع به حرکت کرد. نگاه جکسون به دست های مشت شده دکتر سونگ افتاد که با شدت ناخونهاش رو توی گوشت دستش فشار میداد.
سمت نگهبان برگشت که اون خنده ی معذبی کرد و مجددا اونها رو به ادامه ی مسیر دعوت کرد
"اقای دکتر یکم زبونش نیش داره ولی نگران نباشین خانم دکتر اون کاری نمیکنه..."
*مطمئن نیستم...
این رو گفت و دنبال نگهبان راه افتاد.
جکسون بدون اینکه بهش نگاه کنه زیر لب زمزمه کرد
YOU ARE READING
⏳I Don't Know⌛
Fanfiction"مارک، من همیشه و در هر شرایطی عاشقت خواهم بود. قسم میخورم همه چیز رو جبران کنم اگر...فقط اگر تو برای همیشه کنارم بمونی..." 🔮فصل دوم فیک Ominous🔮