*اگر من قول بدم ببرمت پیش مارک، قول میدی که اول به حرفام گوش بدی؟
زن از روی زمین بلند شد و کمی لباسش رو مرتب کرد و بعد سمت جکسون برگشت
*من میبرمت پیش مارک ولی قبلش باید بهم قول بدی که یه چیزایی رو بهم بگی و یه چیزایی رو بشنوی!
خب راستش جک کنجکاو شده بود؛ یعنی مارک اینبار توی رویاش چه شکلی بود؟ یعنی الان کجا بود که این مدت نیومده بود بیمارستان و این زن میگفت که جک رو میبره پیشش؟
+اون...کجاست؟
جک با تردید و صدایی که حالا ارومتر بود پرسید یون آه لبخندی از روی رضایت زد.
*بهت که گفتم، فقط وقتی میبینیش که به حرفای من گوش بدی...
+برای من شرط نذار...
جک با عصبانیت وسط حرفش پرید ولی اون زن انگار به هیچ وجه قرار نبود دلخور بشه چون اینبار با لبخند خم شد و کیفش رو از روی زمین برداشت. کمی با دستش خاک روش رو تمیز کرد و کارت کوچیکی رو از داخلش بیرون اورد و بعد سمت جک برگشت.*فردا توی مطبم میبینمت اقای وانگ...!
این رو گفت و بعد از تعظیم کوتاهی به مادر جک که بهت زده و بی خبر از همه جا به مکالمه ی اونها گوش میکرد و در اخر کارت رو از اون زن گرفته بود، از اونجا رفت.
جکسون که مسیر دور شدن اون زن رو تماشا میکرد زیر لب ناسزاهایی رو نثارش کرد. کنجکاویش درباره ی مارک باعث میشد ریسک این کار رو قبول کنه، هرچند که اصلا از وارد شدن به این بازی راضی نبود.
***
بعد از اینکه منشی راهنماییشون کرد به کمک مادرش از روی مبل اتاق انتظار بلند شد و سمت اتاقی که منشی اشاره کرده بود رفتن.
در شیری رنگ رو که تابلوی اسمی به رنگ طلایی روش نصب بود باز کردن و مادر جک بهش کمک کرد داخل بره.
دکتر سونگ به محض ورودشون بلند شد و به استقبالشون رفت. وقتی جکسون رو که تقریبا روی پای خودش ایستاده بود دید با هیجان سمت خانم وانگ برگشت
*اوه تبریک میگم اون به خوبی داره درمان میشه خانم وانگ!
مادر جک هم لبخند زد و بعد از اینکه به جکسون کمک کرد روی مبل بزرگ و راحت اتاق بشینه سمت یون آه برگشت
"بله جکسونِ من واقعا قویه...دکتر گفتش که با چند جلسه فیزیوتراپی ساده میتونه کاملا خوب بشه"
خانم وانگ با لهجه ی خاص و دوست داشتنیش گفت و باعث شد دکتر سونگ هم با شادی لبخند بزنه و بعد با احترام ازش بخواد که بیرون منتظر بمونه.
بعد از اینکه مادرش بیرون رفت بالاخره صورتش که انگار قرار نبود اخم ترکش کنه رو سمت دکتر برگردوند و با لحن بی حالی گفت
+خب...؟یون اه با لبخند ملایم و خاصی که جکسون حس میکرد قدرت جادویی داره سمتش برگشت و بعد بدون اینکه جواب جکسون رو بده سمت میزش رفت و روی صندلی بزرگ و راحتش نشست.
*برام تعریف کن!
دکتر سونگ با لحن اروم و چهره ی مشتاقی رو به جکسون گفت و باعث شد اون گیج نگاهش کنه. وقتی نگاه اون رو دید کمی صندلیش رو جلو کشید و اینبار هر دو دستش رو روی میزش گذاشت ولی به هیچ وجه ارتباط چشمیش رو با مرد روبروش قطع نکرد
*درباره ی خودت برام بگو...درباره ی اون چیزایی که دیروز میگفتی، در مورد قبل از به کما رفتنت...!
جکسون خندید. انتظار همچین سوالی رو نداشت. فکر میکرد اون زن قراره مثل بقیه کلی حرف بزنه تا جکو راضی کنه که این یه زندگی واقعیه ولی حالا اون در واقع میخواست درباره ی زندگی واقعی جک بدونه. تردید داشت ولی از طرفی کنجکاویش برای دیدن مارک، مارکی که اینبار توی رویاش در جایی دور از دسترس جک بود باعث میشد که به خواسته های اون زن تن بده.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
⏳I Don't Know⌛
Hayran Kurgu"مارک، من همیشه و در هر شرایطی عاشقت خواهم بود. قسم میخورم همه چیز رو جبران کنم اگر...فقط اگر تو برای همیشه کنارم بمونی..." 🔮فصل دوم فیک Ominous🔮