خبر نداره فردا کلاس داره یا نه. کاش رامین بیدار بود و باهاش حرف میزد. از آشپزخونه بیرون رفت و دوباره روی همون مبل دراز کشید..
چشم هاش رو بست و ساحل رو تصور کرد. موج هایی که آروم به سمتش میان. صدای مرغ دریایی همراه باد. تنهایی و آزادی خودش..
کاش تهران دریا داشت.
دوباره چشم هاش گرم شد . به سمت خواب کشیده شد. ذهنش هرجایی میرفت.
خودش رو وسط یه جنگل بزرگ در حال راه رفتن دید. وسط جنگل صدای قایق موتوری میومد. خم شد و به خودش خیره شد.. تز دنده هاش خون میاد. صدای جیغ مامانش رو شنید اما نمیبینتش.
داد زد و مادرش رو صدا کرد اما اونجا نبود. سرش رو برگردوند و دید پدرش پشت سرش وایساده و با تنفر بهش نگاه میکنه.. نه این واقعی نیست. خوابه..
خودش میدونه که خوابه اما نمیتونه بیدار بشه. شروع کرد به دویدن و با سرعت از همه چیز دور شدن.. پشت جنگل یه ساحل قشنگه.
انگار ساحل گیسوم کاملا تمیز و بدون هیچ زباله ای رو به روشه. همه چی خوب شد. صدای رامین رو شنید که اسمش رو فریاد میزنه.
توی آب راه میره و صداش میکنه. میخواست حرف بزنه و بگه همینجا وایساده میخواد بگه توی آب نرفته و حالش خوبه اما این یه خوابه.. بالاخره بیدار میشه.
صدای زنگ هشدار رهام بلند شد. باید بره سرکار.
خواب آلود دستش رو دراز کرد و زنگ رو خاموش کرد و بعد به صورتش کشید و به طرف دیگه تخت نگاه کرد. پس اون پسره کجاست؟
بدون اینکه تیشرتش رو بپوشه از اتاق بیرون رفت و سرش رو خاروند. دید در اتاق علی و فرهاد بازه و نگاهی انداخت. فرهاد برگشته... خیالش راحت شد.
از راه رو رد شد و دید آبان روی مبل خوابش برده. اون براش جذابه یعنی بخاطر فرهاد بیخیالش بشه. نه نمیتونه کم بیاره.
برگشت به اتاقش تا به دستشویی بره که پوریان تکون خورد و خمیازه کشید. بهش یه لحظه نگاه کرد و بعد با تردید به ساعت خیره شد. ساعت نزدیکه هشت بود. پوریان از جاش پرید و با سرعت از جلوی رهام رد شد و وارد دستشویی شد.
-آشغال بیا بیرون. باز رفت اون تو..
-دارم میام بابا.. هشت کلاس دارم.
-نه و نیم نمیرسی چه برسه هشت.
-گوه نخور بزار راحت برینم.
-سگ تو روحت پوریان.. الاغ. خب زودتر پاشو.
رهام برگشت و به آشپزخونه رفت. صورتش رو توی ظرف شویی شست و در یخچالو باز کرد. یه تیکه نون بربری خشک شده پیدا کرد و با یه ذره پنیر خوردش و به سالن پذیرایی برگشت.
روی پیشونی آبان دونه های عرق نشسته و نفس هاش کوتاه و سریع شده.. در همون حالی که سعی میکرد اون تیکه نون رو به زور قورت بده دستش رو روی پیشونی آبان گذاشت و بعد گونش رو نوازش کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/219248286-288-k959288.jpg)
YOU ARE READING
آبان یک دریا
Teen Fiction[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بینهایت عاشق دریاست و از دریای عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا میمونه و با چهارتا پسر دیگه هم خونه میشه و به یکیشون دل میبنده. ((اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد ی...