38

1.8K 240 87
                                    

فرهاد دستش رو روی شونه رهام گذاشت و بع عقب هُلش داد. قرصی که چند لحظه قبل برداشته بود رو سمت دهن آبان برد و آبان صورتش رو برگردوند. خواست ازش فاصله بگیره که سرش گیج رفت و قبل از اینکه روی زمین بیوفته فرهاد به یقه لباسش چنگ زد و نگهش داشت. کمکش کرد روی مبل بشینه و با دستش به فک آبان فشار آورد تا دهنش باز بشه. قرص رو زیر زبونش گذاشت و بعد به سمت رهام برگشت و فریاد زد.

-گمشو برو رهام. فقط برو. بهت گفته بودم..

رهام نذاشت حرفش رو کامل کنه و سوییچ ماشینش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. فرهاد سرنگ رو از آمپول پر کرد و به دست آبان تزریق کرد. آبان کوچکترین حرفی نزد. با پلک زدنش قطره اشکش سقوط کرد. صورتش رو برگردوند تا فرهاد گریه کردنش رو نبینه.

فرهاد برگشت و به قیافه متعجب علی و پوریان نگاه کرد. علی با انگشتش به در خروجی و بعد به آبان اشاره کرد و زیر لب حرف زد؟
-باهمن؟

فرهاد سر تکون داد و انگشت اشارش رو روی بینیش گذاشت تا چیزی نگن.

آبان زانوهاش رو بغل کرد. تمام تنش سوزن سوزن میشد و درد وحشتناکی توی قفسه سینش بود. قلبش مچاله شده بود. انتظار چنین رفتار خودخواهانه ای رو از رهام نداشت.

روی مبل بی صدا افتاده بود و به سختی نفس میکشید. فرهاد بیشتر لامپ های پذیرایی رو خاموش کرد تا نور کم بشه و آبان به سمت خواب کشیده بشه. بدنش به استراحت نیاز داره.

رهام بین خیابون ها بی هدف میگشت و چرخ میزد. خیلی وقت بود سیگار نکشیده بود و حالا حس میکرد بهش نیاز داره. داشبرد رو باز کرد و شروع کرد به گشتن.

یه بسته سیگار وینستون آبی رنگ قدیمی همراه فندک فلزی پیدا کرد. سیگارش رو روشن کرد و دود فضای ماشین رو پر کرد. سرش خیلی درد میکنه و نمیفهمه عذاب وجدان داره یا از دست آبان عصبانیه..

باعث شد قلبش درد بگیره و زندگیش توی خطر بیوفته ولی.. آبان بدون هیچ فکری تصمیم گرفت جایی رو وطن خودش بدونه که هیچ ارزشی براش قائل نیست. رهام حق زندگی می‌خواست و اینجا بهش نمیرسید. جدا از اون میترسید رها آبان رو ازش بگیره. عشقی که توی قلبش ریشه کرده و تمام قلبش رو پوشونده.

پک عمیقی به سیگارش زد و نفسش رو نگه داشت و سرعت ماشین رو بیشتر کرد. هر وقت ناراحته به همین نقطه میرسه. تنها با سرعت زیاد توی اتوبان.  بغض به گلوش چنگ زد و لب هاش رو بهم فشار داد. دلشوره به جونش افتاد. یعنی آبان حالش خوبه؟ نکنه خیلی بد باشه؟ نکنه درد داشته باشه؟ اگه گریه کنه چی؟ اگه رهام رو از قلبش بیرون کنه چی؟ رهام بی خانمان میشه. تبدیل میشه به تنها ترین تنهای دنیا.

رهام بدون آبان جسم تو خالی بدون روحه. قالبی بدون حس.

گوشه ای ماشین رو نگه داشت و با صدای بلند گریه کرد. دوباره مردی شد که شکسته. در اون لحظه غروری براش نمونده بود. نفهمید چقدر گذشت. به خودش اومد و دید سرش رو روی فرمون گذاشته و به چشم های آبان فکر میکنه.

آبان یک دریاWhere stories live. Discover now