وقتی رهام میخواست پشت فرمون بشینه فرهاد اجازه نداد و خودش پشت فرمون نشست و رفیقش رو مجبورش کرد کنارش بشینه و آبان صندلی عقب نشسته بود. همه چیز خوب به نظر میرسید تا اینکه به خوابگاه هم سفرهاشون رسیدن.آبان سرش رو برگردوند تا ببینه ماشین پشتی در چه حاله. پوریان با صورتی که نشون میداد حالش داره بهم میخوره به علی و دوست دخترش چپ چپ نگاه میکرد.
سرش رو چرخوند و دید دوست های پوریان با کوهی وسیله و یه قیلون بزرگ سمتشون میان. سه نفر بودن و سوار پراید سفیدی شدن و منتظر موندن تا ماشین آخر بهشون اضافه بشه.
فرهاد با دیدن مهمون های آبان ریز خندید. مینی ون رنگی رنگیِ با نمکی که پر از آدم های رنگی پوش و عجیب و غریب بود. پشت فرمون دختر مو فرفری گیجی بود که حواسش سمت ماشین پوریان پرت بود.
رهام سوالی که توی ذهنش بود رو پرسید.
-نازی دهن لق کدومه؟آبان آرنجش رو روی صندلی جلو گذاشت و خودش رو جلو کشید.
-اونی که رانندس نازنینه. کناریش حسامه. خانومی که پشت سرشه هم الههست. بقیه رو نمیبینم. چرا میپرسی؟
-دهن پوری رو خوب سرویس کرده.
فرهاد بلند خندید و ماشین رو روشن کرد و سرش رو از پنجره بیرون برد و داد زد.
-وقت برای آشنایی هست. اول راه بیوفتیم که شب تو جاده نباشیم.
پوریان فریاد زد.
-هی نگفتین اینا هستن.. آهای.. فرهاد.. وایسا.آبان صورت نازنین رو دید که ادا در میاورد و برای پوریان دهنکجی میکرد. خندش گرفت. اونا زیادی به هم میان.
فرهاد صدای آهنگ رو زیاد کرد و وارد اتوبان شد. آبان سرش رو به شیشه پنجره تکیه داد و به آسمون خاکستری خیره شد. هیچ ابری نبود. کوه ها دیده نمیشدن. این زشت ترین آسمون دنیاست.
نگاهش رو از آسمون گرفت و برای لحظه ای به آینه نگاه کرد و متوجه شد رهام بهش خیره شده. لپ هاش سرخ شد و سرش رو پایین انداخت و لبش رو به دندون گرفت.
رهام خندید و نگاهش رو دزدید. فرهاد سرفه ای کرد و جفتشون ساکت شدن. خیلی زود به کرج رسیدن و فرهاد حرف زد.
-حالا دقیقا کجای شمال میخوایم بریم؟رهام سرش رو خاروند.
-رشت!-مگه نگفتی کنار دریا؟
-آبان. دقیقا کجا میریم؟
رهام پرسید و آبان جواب داد.
-نمیدونم.فرهاد سرش رو برگردوند و نگاهشون کرد.
-یه ایل دارن دنبال ما میان و ما نمیدونیم کجا میریم!رهام غر زد.
-شمال شماله دیگه.فرهاد : مازندران شماله گلستان شماله. گیلان شماله. کجای شمال.
YOU ARE READING
آبان یک دریا
Teen Fiction[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بینهایت عاشق دریاست و از دریای عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا میمونه و با چهارتا پسر دیگه هم خونه میشه و به یکیشون دل میبنده. ((اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد ی...