23

1.7K 268 45
                                    

برای لحظه ای پلک هاش باز شد و دست فرهاد روی پیشونیش نشست. چیزی جلوی دماغش گرفته شد و دوباره به خواب رفت. توی خوابش رها رو میدید.

با موهای باز و پریشون توی یه لباس شب قرمز که دستش رو دور بازوی رادین حلقه کرده بود و از ته دل میخندید. رادین فقط به صورتش خیره شده بود و لبخند میزد. پسر خطرناکی که تتوی شکل شعله های آتیشش روی گردنش خود نمایی میکرد. رهام نمیخواست یه آدم خلاف کار و بی قانون دور و بر خواهرش باشه. 

رفت به روزی که صورت خواهرش رو کبود دید. لحظه ای صبر نکرد و سراغ رادین رفت و دعوای مفصلی کرد و وقتی خون از بینیش پایین اومد و رادین بهش نیشخند زد تصمیم گرفت خواهرش رو نجات بده تا برای همیشه این لعنتی توی زندگیش نباشه. تلفن رو برداشت و به پلیس زنگ زد.

صدای زمزمه هایی از دنیا خواب بیرون کشیدش. صدای علی بود.

-نفهمیدی چی شده؟

-نه. زخمی رسید خونه. یه هو غش کرد. زخمش رو بخیه زدم ولی باید بره بیمارستان عکس بگیره مطمئن شیم اندام داخلیش آسیبی ندیده.داره شب میشه.

-اگه میخواست بره بیمارستان که خونه نمیومد.

- آبان هنوز برنگشته. نکنه ربطی بهم دارن.

-آخه آبان چه ربطی به چاقو خوردن رهام داره؟ چرت نگو. گوشیش خاموشه ولی یه حسی میگه حالش خوبه. بالاخره برمیگرده  خونه.

-پوریان کو؟ خیر سرش رفت دارو خونه چیزایی که گفتی بخره. غیب شده.

سر و صدایی از آشپزخونه شنیدن. علی با عجله سمت صدا رفت و دید کسی نصف بدنش داخل یخچاله و نصف دیگه پشت در یخچال مخفی شده.

-ها؟ داری چی کار میکنی؟

آبان با دهن پر سرش رو بلند کرد و به علی خیره شد. لقمه توی دهنش رو قورت داد و حرف زد.

-سلام. در خونه باز بودا. خیلی گشنمه. یادم افتاد دو روزه هیچی نخوردم. هویج میخوری؟

هویج پلاسیده توی دستش رو بالا گرفت و علی لبخند زد.

-حداقل یه چیز درست بخور. به مخزن فریزر فرهاد دستبرد بزن.

آبان لبخند زد و دوباره توی یخچال رو گشت. علی وارد اتاق شد و در گوش فرهاد صحبت کرد.

-آبان برگشته. نباید رهام رو ببینه. فکر کنم با یکی دعواش شده آخه صورتش کبوده.

-دیشب.. کار رهام بود.

-چی؟ آخر کردش؟

-خفه شو علی. چرا چرت و پرت میگی. من و رهام دعوامون شد رهام اومد منو بزنه خورد بهش.

-ها؟ الان تو شبیه آبانی یا آبان شبیه تو که بجای تو اونو زد.

-بسه. نباید بیاد توی اتاق. هر چیزی هم پرسید بگو رهام سرش درد میکنه خوابه. همین.

آبان یک دریاWhere stories live. Discover now