-رهام.. رهام صبر کن.. رهام...رهام سرعتش رو بیشتر کرد. فرار میکرد چون نمیتونست باور کنه. اونی که همیشه بقیه رو رها میکرد؛ اونی که همیشه خیانت میکرد رهام بود و حالا.. حالا که دلش اسیر شده، یه نفر دیگه رو بهش ترجیح دادن.
آبان دوستش نداره. هیچ وقت نداشته. قطره اشکش بین بارون گم شد. دیگه صدای آبان رو نشیند.
با سرعت بیشتری راه رفت و از بین مردم و چتر ها گذشت. دستش رو روی قفسه سینش گذاشت و از درد جمع شد.
قلبش میسوخت ولی از زخمش نبود. آتیش گرفته بود و رهام بلد نبود خاموشش کنه. زیر آسمون خاکستری قطره های بارون بهش رگبار میزد و تنش رو مچاله میکرد. فقط یه مدت کوتاهه که آبان رو میشناسه ولی جوری ریسمان زندگیش بهش وصل شده که حتی نمیتونه رهاش کنه.
آبان همونجا بین خونه ها وایساده بود و سعی میکرد مابین هق هقش نفس بکشه. الان نه محمد رو داره نه رهام رو.. رهام رو میخواد.
نمیتونه از دستش بده. قلبش درد میکنه اما این دفعه دردش فرق داره. انگار قلبش فرو ریخته. خونه ای که ویران شده.
از سرما لرزید و خودش رو بغل کرد. دست هاش لرزید. بارون به اوج خودش رسید و قطره هاش سنگین تر شد. چتری بالای سر آبان قرار گرفت و صدای نازنین رو شنید.
-اوخ اوخ یخ زدی. وای خیسه آبی. بیا بریم بیا..
آبان بهش خیره شد. حتی نفهمید چقدر داغونه. آبان با مینی ون نازنین برگشت به ویلا. تمام مسیر سرش رو به پنجره تکیه داد و کوچکترین حرفی نزد. حتی یک کلمه. وقتی وارد ویلا شد رهام رو دید که با اخم غلیظی نشسته و یه حوله دور گردنشه.
آبان یه قدم نزدیکش شد و رهام صورتش رو برگردوند. رفتارش سرد شده بود. آبان متوجه نبود فقط دلش شکسته.
آبان بیشتر نزدیک شد و وقتی دستش رو روی شونه رهام گذاشت رهام با خشم نگاهش کرد و بلند شد و سمت آشپزخونه رفت. آبان هم دنبالش رفت. غیر خودشون کسی توی آشپزخونه نبود.
-رهام.. اون جوری که فکر میکنی نیست.. بزار ..
-بسه آبان. واسم مهم نیست که توضیح میدی. هم اتاقیمی فقط همین..
-چی؟ پس.. حرفای دیگه ای که زدی چی؟
-حرف حرفه. گفته میشه و میره. هر کاری کردی به خودت ربط داره.
-چی؟
-هی.. گفتم یه بازی باشه با تو تا وقتم بگذره. تو هم درگیر یکی دیگه ای... مهم نیست.
-بازی؟
آبان بغضش رو قورت داد. بازی! همه چیز بازی بود.. رهام هیچ وقت دوستش نداشته. اصلا اهمیت نمیده که بخواد توضیحی بشنوه. درد شدیدی تو قلبش پیچید و سعی کرد توی صورتش نشون نده.. محمد رفته. رهام هم براش وجود نداره.
YOU ARE READING
آبان یک دریا
Teen Fiction[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بینهایت عاشق دریاست و از دریای عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا میمونه و با چهارتا پسر دیگه هم خونه میشه و به یکیشون دل میبنده. ((اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد ی...