22

1.7K 273 63
                                    

صدای زنگ گوشی رهام بلند شد. دستش رو دراز کرد و بدون دیدن اسم روی صفحه جواب داد.
-بله.

صداش خوابالو و گرفته بود.

-رهام. بیا اینجا.

صدای ثنا رو که با ترس و بغض حرف میزد شنید. جوابش رو بدون کوچکترین احساسی داد.

-ما از اول هم اشتباه بودیم. ببین من بخاطرت هیچ جهنمی نمیام.

-واسه من نه. بخاطر رها.. خیلی مسته. دیوانه شده. می‌خواد خودش رو بکشه. میگه تو باید بیای تا بیخیال بشه.

-چ..چی؟ کجاست؟ الان کجاست؟

-خونه.. خونه ی پدر و مادرت. رفته دم بالکن نشسته یه چاقو هم دستشه.

-دارم میام.

رهام تلفن رو قطع کرد و از روی تخت بلند شد و سرش گیج رفت. دستش رو به لبه تخت گرفت و خودش رو  بالا کشید. بدنش کوفته شده و سرش درد میکنه. بدنش داغتر از حالت معمولیه. دستش رو روی پیشونیش گذاشت. انگاری تب داره.

لباسش رو عوض کرد و بدون توجه کردن به هیچ چیزی از خونه بیرون رفت. حتی به فریاد های پوریان که صداش میکرد توجهی نمیکرد. الان وقت مناسبی برای آشتی کردن با فرهاد نبود. سوار ماشینش شد و با بیشترین سرعت ممکن از خونه دور شد.

توی سرش جنازه ی خواهرش رو تصور میکرد که روی زمین افتاده و دیگه قرار نیست نفس بکشه.

برای لحظه ای چشم هاش سیاه رفت و دست هاش بی حس شد. با صدای بوق ماشین کنارش به خودش اومد. سرش رو چند بار به چپ و راست تکون داد و پلک هاش رو محکم بست و دوباره باز کرد.

با هر سختی ای که بود خودش رو به خونه پدر و مادرش رسوند. دید در باغ کاملا بازه. ماشین رو داخل باغ برد و همونجا رها کرد و سمت ورودی اصلی خونه دوید.

وقتی وارد خونه شد کسی اونجا نبود با صدای فریاد ثنا که اسم خواهرش رو صدا میکرد به طبقه دوم رفت. در اتاق رها رو باز کرد و دید روی لبه تراس وایساده و تلو تلو میخوره. وارد تراس شد با ترس داد زد.

-بیا پایین لعنتی.

رها با دیدنش به طرز دیوانه واری خندید. بوی الکلش حتی از فاصله چند متری حس میشد.

-اینااااااا... خودشه.. خوده نامردشه.

رها گفت و همونجایی که وایساده بود نشست. چاقوی جیبی توی دستش بود. توی هوا تکونش داد و جمله نامشخصی رو نوشت و حرف زد.

-این خط... ایییییین. نشون. تو باید تقاص پس بدی بعدش من راحت بمیرم برم پیشش. ولی تو.. خوده خودت رهام خان. باید مرگت رو ببینم. ایش. آخه چقدر صبر کنم؟ خدا که تو رو نمیبره. خودم باید انجامش بدم.. بیا این بالا.. زود باش.

صدای ثنا بلند شد.
-بس کن رها. قرار گذاشتیم بیای پایین نه اینکه اونو بکشی.

رهام با بغض توی صداش جواب داد.
-بین خودمونه. تو برو.

آبان یک دریاTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang