رعنا کنار برادرش نشست و تبش رو چک کرد و لبخند زد. حالش داره خوب میشه و رنگ به صورتش برگشته.-بهتری؟
-اوهوم. من تهران نمیرم.
-آبان.! درس داری.
-تو بگی نمیذارن من برم. بگو بمونم.
-برو تا ترم بعدی یه جوری انتقالی بگیری.
-از الان دیگه نمیخوام برم.
-آبان این چهار تا تار سیبیلی که تازه داره در میاد رو میکَنم تا آخر عمرت بی سیبیل بمونیا.
-بجای من تو اندازه صدتا مرد سیبیل داری.
-عوضی. تنت به تن رامین خورده پر رو شدی. پاشودیگه دو روزه افتادی تو تخت. یه حموم برو بوی تاپاله میدی.
رعنا از اتاق بیرون رفت و آبان خندید. بدنش رو کش داد و از تخت بیرون اومد. نگاهی به کتابخونش کرد و بعد یاد رهام افتاد. پلک هاش رو بست و نگاهش رو دزدید. ازاتاقش بیرون رفت و وارد آشپزخونه شد. گرسنه شده اما هیچ غذایی روی اجاق گاز نبود.
دلش میخواست بره رستوران و به پدر و مادرش کمک کنه اما حوصله نداشت. موهای بهم ریختش رو مرتب کرد و وارد پذیرایی شد. خودش رو توی آینه کوچک روی دیوار نگاه کرد. واقعا پشت لبش سبز شده! لبخند زد و به خط فکش نگاه کرد و آه کشید. انگار خبری از یه ریش واقعی نیست.
صدای خنده خواهرش رو شنید و چشم هاش رو چرخوند. برگشت و دست به سینه بهش نگاه کرد. رعنا شیشه بزرگ ترشی و دستش گرفته بود و ریز ریز ترشی میخورد و به آبان میخندید.
-داشتی چک میکردی ببینی مرد شدی یا نه؟
-اذیتم نکن..
-باشه باشه. فقط مظلوم نشو. آخ فدات بشه مادر.
-ها؟! مامان نیستی. خواهری.
-از دهنم در رفت. همش خواب میبینم آوش شبیه تو میشه. واسه همین برام عزیز تر شدی دردسر کوچولو.
-اگه من چند روز دیگه بمیرم میتونم آوش بشم؟
رعنا اخم هاش توی هم رفت و صداش کاملا جدی و خشک شد.
-میشه خفه شی. یعنی چی بمیری؟ اصلا میفهمی چی دهنت در میاد؟
-آخه..
-بسه. آبان فقط یه بار زندگی میکنیم. فقط یه بار. بشنوم از مرگ میگی به قرآن دیگه...
-دیگه چی؟ مرگ که چیز بدی نیست.
-مرگ بد نیست ولی نبود تو بده. نمیخوام سایه مرگ همیشه روی ذهنت باشه.
فریاد زد و از روی صندلی بلند شد و رو به روی آبان وایساد. بعد از دیدن سکوت برادرش با صدای آروم تر به حرفش ادامه داد.
-نباید به مرگ فکر کنی. یه ذره افسرده شدی. اگه بخوای برات وقت مشاوره میگیرم.
-افسرده نیستم .. زندگی دلیل میخواد. آوش میتونه دلیل تو باشه. من چی؟

ESTÁS LEYENDO
آبان یک دریا
Novela Juvenil[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بینهایت عاشق دریاست و از دریای عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا میمونه و با چهارتا پسر دیگه هم خونه میشه و به یکیشون دل میبنده. ((اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد ی...