صدای آبان لرزید و ساکش رو روی زمین رها کرد و سمت اتاق رفت. رهام دستی به موهای خودش کشید و به تاریکی خیره شد. دنبال آبان رفت و متوجه شد روی تخت دراز کشیده و سعی میکنه جلوی هق هقش رو بگیره.-وقتی دیدم اون پسره رو بوسیدی قلبم سوراخ شد. حسودیم شد. برای همین اون چرت و پرتا رو بعدش بهت گفتم.. بدون تو نمیتونم...
-دروغ میگی.
-آبان.
-حتی نذاشتی توضیح بدم.
-فکر میکردم فقط مال منی. هیچ وقت نبوسیده بودمت ولی اون..
-بهش گفتم تو رو دوست دارم. میخواست خدافظی کنه.
-اون جوری؟!
-من اجازه ندادم. مگه الان به تو اجازه دادم؟ من فقط برای بقیه یه اسباب بازیم. هیچکس براش مهم نیست منم احساس دارم.
با قطع شدن صدای خر و پف پوریان سکوت کردن. رهام جلو رفت تا آبان رو بغل کنه اما آبان نذاشت و خودش رو کنار کشید. رهام با صدای خواب آلود و خمارش در گوشش نجوا کرد.
-ببخشید. خیلی میخوامت. دوست دارم. بهت نیاز دارم. بدون تو نمیتونم.
-تمومش کن.
رهام به زور از پشت بغلش کرد و وقتی صدای آبان بلند شد دستش رو روی دهنش گذاشت و فشار داد و کنار گوشش حرف زد.
-تو حتی نمیخوای بفهمی دوست دارم. فکر میکنی چه حالی داشتم وقتی کل شب دنبالت گشتم و آخر مثل یه جنازه توی آب پیدات کردم. اصلا ازم پرسیدی چرا اون حرفا رو بهت زدم؟. من برای شنیدن صدای نفسات داشتم اینجا میمردم ولی حتی یه ذره اهمیت نمیدی.
آبان آروم شد و قطره های اشکش از گوشه چشمش پایین اومد و به دست رهام رسید. دستش رو کنار و بدنش رو عقب کشید. نمیخواست مسئول اشک آبان باشه.
چرخید و به پشت دراز کشید. بغض گلوش رو گرفت اما گریه نکرد و فقط به تاریکی خیره شد. چند دقیقه گذشت و بعد آبان غلت زد. دستش رو روی شونه رهام گذاشت و بهش نزدیک شد. از پشت بغلش کرد و زمزمه کرد.
-دیگه اذیتم نکن... قلبم خیلی درد میگیره.
رهام بین خواب و بیداری لبخند زد و انگشت های آبان رو بین انگشت های خودش کشید و دست تو دست خوابید.
آبان سرش رو روی شونه پهن رهام گذاشت و به صدای نفس کشیدنش گوش داد. نمیتونه از دستش عصبانی باشه چون رهام وجودشه. هر چی که باشه با هر اخلاقی بخشی از وجود آبان شده.
عذاب وجدان داشت. قلبش اجازه نمیده مدت زیادی کنار رهامش بمونه. حتی اگه تن به پیوند بده بازم زمان زیادی نداره. همیشه حس میکرد مرده یا زنده بودنش مهم نیست اما با نبود رهام مرگ براش عزیزه و با بودن رهام زندگی عزیزتر.
![](https://img.wattpad.com/cover/219248286-288-k959288.jpg)
YOU ARE READING
آبان یک دریا
Teen Fiction[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بینهایت عاشق دریاست و از دریای عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا میمونه و با چهارتا پسر دیگه هم خونه میشه و به یکیشون دل میبنده. ((اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد ی...