هر چیزی میتونه روز رو به زشتترین یا زیباترین روز زندگی تبدیل کنه. اتفاقات کوچیک یا اشخاص غریبه.
همه چیز عالی بود و هیج اتفاق بدی در طول روز نیوفتاده بود. آبان خوشحال از صحبت کردن با مادرش جلوتر از پوریان حرکت کرد و وارد ساختمون شد. وقتی تماسش تموم شد وارد آسانسور شد. امروز رهام خونس و حتما براش غذا درست کرده.
از آسانسور بیرون اومد و زنگ خونه رو فشار داد و با شوق جلوی در وایساد. یه استقبال خیلی خوب و آرامش بخش دیگه میخواد. در باز شد و لبخند آبان آروم آروم محو شد.
به این فکر کرد که به خونه اشتباهی اومده ولی همه چی درسته. این دختر رو جای دیگه هم دیده بود. ماشین رهام.
-سلام. تو چقدر کیوتی. آم.. اینجا زندگی میکنی؟ حتما آره دیگه. بیا تو.
-سلام. ر.. رهام نیست؟
-آها. با اون کار داری. حموم رفته. الاناس بیاد بیرون.
آبان سرش رو پایین انداخت و وارد خونه شد. اون دختر با یه شلوارک و تاپ بندی قرمز توی خونه میگشت و آبان حس راحتی نمیکرد. از بچگی مادرش بهش یاد داده که نباید نگاه کنه تا هیچ دختری معذب نباشه.
-خب.. اسمت چیه کیوتی؟ من ثنام.
_آبان.
همین رو گفت و وارد آشپزخونه شد. هیچ غذایی نبود. لب های آبان بهم فشرده شدن و کمی اخم کرد.
به سمت اتاقشون رفت. صدای شرشر آب از حموم میومد و برخلاف انتظارش تخت کاملا مرتب و تمیزبود. انگار هیچکس روش نخوابیده بود. آبان یه هودی سیاه و شلوار گرمکنش رو برداشت و سمت اتاق فرهاد و علی رفت.
هیچ کدوم خونه نبودن. لباس هاش رو عوض کرد و روی تخت فرهاد دراز کشید. نمی خواست صورت رهام رو ببینه. حس بدی بهش داشت و اون رو یه خائن میدونست.
با اینکه میدونست حق نداره رهام رو بابت روابطش سرزنش کنه.
آبان نمیخواست اون همجنسگرا باشه و دوستش داشته باشه فقط میخواست با یه آدم درست، خوش بخت بشه. صدای تق تق برخورد دست کسی با در رو شنید و بعد در باز شد.ثنا با لبخند وارد اتاق شد و آبان روی تخت نیم خیز شد.
-بلند نشو. دراز بکش.آبان به حرفش گوش نداد. روی تخت نشست و وقتی خواست بلند بشه ثنا کنارش روی تخت نشست.
-خب آبان. خودت میدونی چقدر تو دل برو و نازی؟
-تعریف خوبی از یه پسر نیست.
-به نظر من که هست.
ثنا دستش رو جلو برد و بین موهای آبان برد و آبان خیلی سریع سرش رو عقب کشید و غر زد.
-کار درستی نیست.
-مگه چی کار کردم؟ بیخیال.
-نه...
YOU ARE READING
آبان یک دریا
Teen Fiction[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بینهایت عاشق دریاست و از دریای عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا میمونه و با چهارتا پسر دیگه هم خونه میشه و به یکیشون دل میبنده. ((اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد ی...