9

1.7K 316 117
                                    

پسر لبخند زد و گل رو از آبان گرفت و تشکر کرد. حس خوبی براش داشت. .. خوشحال کردن دیگران.

آبان قدم به قدم جلو میرفت و به بقیه دانشجو ها گل میداد و حتی چند نفر کنارش اومدن و ازش خواستن بهشون گل بده.

نازنین پیشش برگشت.
-همه رو پخش کردی؟ دمت گرم. بیا بریم پیش همه بچه ها تا باهاشون آشنا بشی..

-باشه... خانوم احمدی؟

-بگو نازی.

-دوست ندارم اسم کسی رو شکسته بگم. میشه نازنین خانوم صدا کنم؟

-خب فقط بگو نازنین. این تعارف رو بزار کنار بابا. حالا تندتر راه بیا الان همه شکلات داغا رو میخورن چیزی برای ما نمیمونه.

-من چیزی نمی‌خورم.

-کمک کردی پس باید بگیری..

-اما من یه گل دارم.

-آبان. این که خجالت نداره. گفتم که می‌خوام توی اکیپ ما باشی تو خیلی خوش اخلاق و آرومی. ولی زیادی خجالت میکشی از همه چی. راحت باش بابا. آها اونجان.

آبان به گروهی از دانشجو ها که روی چمن محوطه نشسته و لباس های رنگی و شاد پوشیده بودن خیره شد. پنج تا پسر و سه تا دختر بودن.

با دیدن نازنین شروع کردن به دست تکون داد و در مقابل نازنین هم دست تکون داد.
نزدیکتر که شدن نازنین شروع کرد به حرف زدن.

-بچه ها عضو جدید. آبان رفیقا ، رفیقا آبان.

همه با هم جواب دادن.
-به روانیانِ گزارشگر خوش اومدی.

بعد بلند خندیدن.
نازی ادامه داد.
-اسم خودمون رو گذاشتیم روانیان گزارشگر. چون رشته روانشناسی می‌خونیم و از همه جا آمار میگیریم..

یکی از دخترا که موهای قرمز رنگش از زیر مقنعه بیرون زده بود حرفش رو زد.

-خبرا فقط برای دانشکده خودمون نیستاااا.. جای دیگه هم خبر داغ بود میگیم. من الی ام.

پسری با موهای فرفری بزرگ دستش رو بالا گرفت. (از این کله پشمالو ها) لاغر اندام و خوش خنده بود.

-منم سجادم.

دونه دونه اسم هاشون رو گفتن.
-من حسامم

-با اجازه الیاسم.

-مهدیه.

-سارا.

-منم اسمائیلم.. اسی صدام کن.

آبان لبخند زد و سر تکون داد. الی دوتا لیوان یکبار مصرف رو با آب جوش پر کرد و بسته شکلات داغ رو توش خالی کرد.

آبان و نازنین روی زیرانداز نشستن و لیوان ها رو گرفتن.

آبان تشکر آرومی کرد و به اطرافش نگاه کرد و بخاطر سرمای هوا خودش رو جمع کرد.

آبان یک دریاWhere stories live. Discover now