-جانِ مادر.. پاشو عزیزکم.. پاشو مادر.. کوجدانم پاشوآبان پلک هاش رو باز کرد و صدای سرفه هاش بلند شد. دست مادرش روی پیشونیش نشست و بعد دستمال خنک و نم داری رو روی سرش گذاشت. آبان سلام آرومی گفت و صدای خش داری از گلوش بلند شد. مادرش بالشی پشتش گذاشت و کاسه سوپ رو برداشت و آبان اعتراض کرد.
-گشنم نیست..
-بخور برات خوبه..
-مامان.. نه..
-یه قاشق..
آبان به قاشق پر از سوپی که جلوی صورتش گرفته شده بود خیره شد و دهنش رو باز کرد. باز بچه شده بود و مادرش قاشق به قاشق بهش غذا میداد.
-حالا یکی دیگه..
دوباره دهنش رو باز کرد و منتظر موند. وقتی توجه خانوادش رو داره حال دلش خوب میشه.
جایی دور تر از بقیه رعنا گوشه ای از حیاط ایستاده بود و با عصبانیت با تلفن حرف میزد.
-من ازت خواهش کردم دیگه سراغ آبان نیای. حالا زنگ زدی میگی رفتی پیشش؟-خانم درخشنده. شما گفتی من براش خطر دارم. گفتی توی ایران نمیتونم عاشقش باشم. فقط مشکل من بودم؟ شما باعث شدین من رو نخواد و حالا عاشق یکی شده که حداقل ده سال ازش بزرگتره.. من بد بودم چون اون موقع بی پول بودم. چون زورم به قانون نمیرسید. میخوام پا در میونی کنی. گفتی یه مدت ازش فاصله بگیرم.. حالا چند سال گذشته. الان چی؟! الان آبان با اون پسره رابطه داره.
-چی؟ آبان با کسی رابطه داره؟
-آره. اسمش رهامه.
-محمد آقا. تو که چند سال ازش دور بودی. الان هم باش. اون پسره.. اونم من بهش میگم از آبان دور باشه.
-چه جوری با وجدان خودت کنار میای؟ حالا بعد چند سال چیزی از قلب من نمونده و آبان یکی دیگه رو بهم ترجیح میده. بهم گفت اونو میخواد. بعد.. بهم میگی به اونم میگی ازش دور بشه؟! پس من چی؟ من فقط آبانُ میخواستم. به هر چیزی رسیدم جز آبان چون خود شما گفتی براش خطر داری.
-انتظار داری ازت معذرت خواهی کنم؟ هیچ وقت این اتفاق نمیوفته. من بزرگترشم و یه چیزی میدونم. فقط سلامتی برادرم رو میخوام نه این که بعد از دیدن تو تب کنه و حال و روزش بهم بریزه. خواهش میکنم دیگه سمتش نیا. من فقط کلامی خواهش میکنم ولی پدرم و رامین جور دیگه ای حرف میزنن.
-تهدیدم میکنی؟
-آره. خیلی واضح.
-ازشون نمیترسم. اون موقع بخاطر آبان چیزی بهشون نگفتم ولی منم به اندازه برادرت زورِ بازو دارم.
-پس پلیس خبر میکنم. در برابر قانون هم زور بازو داری؟
-آبان چی؟ نمیترسی پلیس بگیرتش؟
YOU ARE READING
آبان یک دریا
Teen Fiction[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بینهایت عاشق دریاست و از دریای عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا میمونه و با چهارتا پسر دیگه هم خونه میشه و به یکیشون دل میبنده. ((اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد ی...