خب قبل از اینکه شروع کنم بگم که این اولین فیک من تو واتپده^^ همون طور که تو ژانرش گفتم فلافه پس منتظر اتفاقات اکشن نباشین :(
لطفا از پارت اول قضاوتش نکنین قول میدم که بهتر میشه ^~^ و اینکه امیدوارم بخونیش و لذت ببرید و نظراتونو با من درمیون بزارین*-*
_zeinبکهیون از روی کانتر پایین پرید و روبروی برادرش ایستاد -بکبوممم منم میخوام بیام حوصلم سر می ره تو خونه امروز کلاس ندارم بعد این جهیون عوضی مهمونی گرفته منم دعوت نکرده اگه بمونم تو خونه نقشه های ناجور به سرم میزنه میرم مهمونیشو خراب میکنم اخرشم میوفتم زندون...بعد..
بکبوم هوفی کشید گوشاش رو گرفت -بکهیون..بکهیون سرم رفتتت..یه دقیقه نفس بگیر .. من که نمی رم اونجا بچه بازی یا دور دور باشگاه کوفتیه بدنسازیه
بک -خب باشه منم همرات میام فقط یه جا میشینم
بکبوم که دلیل اصرار های بکهیون رو نمی فهمید برای رفتن همراش به باشگاه ناچار قبول کرد که همراش بیاد
بکهیون کلاه هودی مشکیش رو کشید رو سرش و ادامسش رو انداخت تو دهنش پشت سر برادرش راه افتاد
بک تنها دلیلش برای رفتن به اون باشگاه این بود که یکی از پسرای دانشکده اشون که نصف دانشجو ها روش کراش بودن از دختر تا پسر توی اون باشگاه بود .اینو به لطف زبون بازیش تونسته بود از زیر زبون یکی از دخترا استاکر همون پسر بفهمه
و وقتی هم فهمیده بود که برادرش هم تو اون باشگاه به این نتیجه رسید که قطعا کائنات دست به دست هم دادن تا بکهیون مخ اون پسر رو بزنه
لبخند خبیثانه ای زد ...حتی اسم اون پسر رو نمیدونست که میخواست مخش رو بزنه فقط توی محوطه دانشگاه زیاد دیده بودش و قیافه اش رو میشناخت ..همش بخاطر یه شرطبندی کوفتی بود اگه قبول نمی کرد که مخ پسره رو بزنه باید میرفت وسط دفتر اساتید داد میزد "فاک می هارد" بعد ..ازونجایی که هم جونشو دوس داشت هم رشته اشو تصمیم گرفت تلاشش رو برای زدن مخ اون پسر بکنه ته تهش یا بفاک میرفت یا نمیرفت اگه پسره قبول میکرد حتی از سینگلی هم در میومد و دیگه مجبور نبود حداقل هربار پول کافه رفتنش رو خودش حساب کنه
همینطور که تو فکر بود به باشگاه رسیدن
دم در باشگاه قبل از وارد شدن بکبوم رو به بکهیون گفت -هیون وای به حالت دردسر درست کنی من آبرو دارم
بک چشماش رو شبیه گربه شرک کرد و لب جلوش رو بیرون داد و گفت -من؟ دردسر؟
بکبوم سری از تاسف تکون داد -نه تو اصلا نمیدونی دردسر چیه بریم تو
بک لبخند دندونمایی زد و پشت سر برادرش وارد شد
به محض ورود یه سالن بزرگ تقریبا خلوت که فقط سه چهار تا گولاخ با دستگاه ها کار میکردن رو دید
هیچ وقت علاقه ای به بدنسازی و اینا نداشت ..ورزشایی مثل والیبال ،فوتبال رو بیشتر ترجیح میداد
کای-هی بکبوم ...معرفی نمیکنی ؟
بکهیون با شنیدن صدای شخص سوم نگاهش رو از اطراف باشگاه گرفت و به پسر روبروش که بالا تنش برهنه بود و پوست شکلاتی رنگ داشت داد-سلام ..بکهیون هستم برادر بکبوم از آشنایی باهاتون خوشبختم آقای ؟
مطمئن بود میشناستش ..اونو هم قبلا تو دانشگاه دیده بود ..اما از اونجایی که حافظه اش حتی در برابر حافظه مامان بزرگش سه هیچ عقب بود یادش نیومد
کای دستش رو جلو برد و دست بکهیون رو گرفت -کیم کای هستم
بک-آهان بله کیم دخترکُش
و بعد زد زیر خنده
کای با تعجب به لقبی که بهش داده شده بود خندید
بک-من نمی گم دخترای دانشکده میگن..مگه دانشکده موسیقی نیستی ؟خیلی بینشون معروفی
کای خجالت زده گفت -آره
بکبوم همینطور که به سمت رختکن میرفت گفت -کیم دخترکش پارک پسر کُش نیومده؟؟
کای بطری آب رو از روی میز کنارش برداشت و سمت بکبوم پرت کرد که اون جا خالی داد
بکبوم پسر کش رو از قصد گفته بود ..خب کسی نبود که ندونه چانیول گیه ..البته اگه کل دانشگاهشون رو فاکتور بگیریم
کای -چرا اومده داشت با تلفن صحبت میکرد تو رختکنه
بک که توجهش به مکالمه بین برادرش و کای جلب شده بود منتظر بود تا این شخص سومی که درموردش حرف میزدن ببینه "پارک پسرکش"
کای رو به بک گفت -خب چی شده که اومدی اینجا ؟ برا ثبت نام؟
بک دستاش رو تو هوا تکون داد -نه نه بیکار بودم همراه برادرم اومدم ...کاملا با چیزایی که دخترا ازت تو ذهنشون ساختن تفاوت داری کیم دخترکش..خیلی کیوت و خجالتی ای ولی تو ذهن اونا یه لعنتی فاکری
بعد زد زیر خنده و اینبار کای هم همراهیش کرد از بی پروایی بکهیون خوشش اومده بود -لطفا با این لقب دیگه صدام نکن ..
بک روی نیمکت که همون نزدیک بود نشست و آدامسش رو باد کرد -بهش فکر میکنم
و گوشیش رو درآورد و مثلا باهاش مشغول شد که بکبوم و چانیول از رختکن بیرون اومدن
کای -هی بکهیون تو که توی دانشکده موسیقی ای باید چانیول رو هم بشناسی
بک بی حس سرش رو بالا آورد و به پسری که حالا کنار برادرش ایستاده بود نگاه کرد با دیدنش ناخودآگاه بلند شد ایستاد
کای -واقعا ؟ چانیول رو نمیشناسی؟اون حتی از منم معروفتره عوضی
و بعد به بازوی ورزیده چان مشت زد
بک خودش رو جمع و جور کرد گفت -چرا اتفاقا ..میشناسم
چان وقتی از رختکن بیرون اومده بود با یه پسر که توی هودی مشکیش گم شده بود و ادامس میجویید مواجه شده بود
کای لبخند ذوق زده ای زد و گفت -خب به چان چه لقبایی دادن؟؟؟
بک که بعد از دیدن چان توی اون زیرپوش آبی رنگ که روش یه عالمه حرف انگلیسی در هم برهم نوشته بود و اون هیکل و بازو های ورزیده ،موهای خوشحالتی که به سمت بالا داده شده بودن مثل برق گرفته ها خشک شده بود گفت -یه لیست لقب داره معروفترینش هات پی سی وایه ..بین پسرا و دخترا خیلی خاطرخواه داری جناب پارک
بک حالا براش پی سی وای رمزگشایی شده بود ..قبل این هیچ وقت کنجکاوی نکرده بود که بفهمه شاخ دانشکدشون کیه فقط همین چند وقت فکرش رو مشغول کرده بود بعد اون شرط بندی لعنتی.. پس پی سی وای همون پارک چان یوله
چان پوزخندی زد هیچ وقت این شهرت مزخرف براش مهم نبود ...واقعا چه شهرتی مزخرف تر از شناخته شدن به عنوان فاکر دانشکده ..از همون سال اول که با کای وارد دانشکده شده بودن نامه ی فدایت شوم زیاد دریافت کرده بودن اما همه رو موشک کرده بودن فرستاده بودن هوا ..ولی این اخریا کای درخواست به فاک رفتن چندتا دختر رو اکسپت کرده بود
اما وضعیت برای چان یه کم فرق داشت اون لعنتی گی بود و چشمک و ناز و ادای دخترا به کفشش هم نبود
چان این پسر شر روبروش رو هم میشناخت بکهیون کسی بود که بخاطر دردسراش تو دانشکده مشهور بود و هر روز خدا باید از حراست جمعش میکردن
چان دستاش رو توی سینه اش قفل کرد و گفت -جناب بیون ..مدیر دانشکده رو چجوری تونستی توجیح کنی که تو باعث شکستن پای بهترین استادش نشدی ؟
بک از شنیدن دردسری که هفته پیش به زور ازش گذشته بود چشماش درشت شدن و البته عرق سرد کرد چون بکبوم چیزی درمورد غلطی که کرده بود نمیدونست
بکبوم-بک چیکار کردی ؟؟
بکهیون لبش رو گاز گرفت و سرش رو انداخت پایین و این کار باعث شد چتریای بلوندش بریزن تو صورتش-هیچی مگه تقصیر من بود که پله ها لیز بودن ؟
چان -شاید یه فردی یه چیزی روی پله ها ریخته بود که استاد یه بلایی سرش بیاد و کلاس برگزار نشه و اون فرد به قرارش برسه
بک چشماش رو چرخوند و گفت -شاید..
همون لحظه مربی باشگاه سه تاشون رو صدا زد
بکبوم با خشم رو به بک گفت-بعدا با هم حرف میزنیم
چان برای آخرین بار نگاهی به پسر کیوت روبروش انداخت و به سمت تاتمی های باشگاه رفت
چان آوازه بک رو توی دانشکده شنیده بود ..هم بخاطر وکال خوبش و هم بخاطر دردسراش کنجکاو شده بود بدونه که اون کیه
اولین بار توی حیاط دانشکده وقتی که بکهیون روی کول یکی از همکلاسیاش سوار شده بود و کلی جیغ و داد راه انداخته بود دید ..از همون روز اون پاپی لنتی توجهش رو جلب کرده بود
بک روی نیمکت نشست و به فکر فرو رفت "هرچی فکرشو میکنم من نمیتونم مخشو بزنم "
بعد سرشو تکون داد "نه بکهیون تو پتانسیل اینو داری یه لشکر رو مطیع خودت کنی " بعد مشتش رو بالا آورد و به خودش یه فایتینگ گفت
به روبروش نگاه کرد
با چشماش دنبال چانیول گشت و روی تردمیل پیداش کرد که با سرعت بالا میدوید و اخم کرده بود و زیر لب با آهنگی که توی هدفونش پخش می شد زمزمه میکرد
گردنش خیس عرق شده بود و لباسش به تنش چسبیده بود
بک آب دهنش رو قورت داد و به تمام خدایان متوسل شد که سکته نکنه گوشیش رو برداشت تا حداقل مجبور نباشه دیگه به چان نگاه کنه
به سهون پیام داد -دیدمش ..فاک تو روحت من چجوری مخ اینو بزنم ؟؟
پنج دقیقه منتظر موند ولی سهون جواب نداد -اینقدر اون لوهان بدبخت رو به فاک نده بیا بگو من چه غلطی بکنم
بازم جوابی نیومد -فاک هم به تو هم به اون دوست پسرت هم به این شرطی که گذاشتین
عصبانی گوشیش رو روی نیکمت کنارش پرت کرد
و با اخم های درهم به روبروش خیره شد ولی اینبار چان رو تردمیل نبود.
با چشماش دنبالش گشت بکبوم و کای رو دید اما چان نبود
ناگهانی صدایی از کنارش گفت -دنبال کسی میگردی؟
بک سریع سرش رو سمت چان برگردوند که داشت بی رحمانه از بطری آب میخورد ..نمیدونست چرا بی رحمانه شاید فقط بخاطر رگای گردنش
بک خونسرد گفت -نه
چان سر بطری آب رو بست و گذاشتش رو نیمکت و حوله اش رو برداشت و دور گردنش انداخت
بک به خودش جرات داد و پرسید -تو ماجرای شکستن پا رو از کجا میدونی؟
چان برگشت سمت بک و گفت -اون روز اینقدر سرگرم زبون بازی بودی که مدیر رو قانع کنی کار تو نبوده حواست نبود منم توی دفتر بودم
بک اخم محوی کرد هرچی به ذهنش فشار آورد اما چیزی از چان یادش نیومد
چان -نمیخواد زیاد فکر کنی میگم که سرگرم بودی نفهمیدی
چان دقیقا کنار بک نشست و دوتا ارنجش رو روی زانو هاش گذاشت و دستاش رو توی هم قفل کرد
و به تمرین بچه ها خیره شد
بک پرو پرسید -تو توی دفتر چیکار داشتی ؟
چان پوزخندی زد و بدون نگاه کردن به بک گفت -با مدیر کار داشتم مثل تو آتیش نسوزنده بودم
بک سری تکون داد ...انگار تمرین تموم شده بود که کای و بکبوم هم به سمتشون اومدن
کای -امروز زودتر میتونیم بریم ..نظرتون چیه بریم کافه یه چیزی بخوریم ؟
بک با نیش باز پرید و گفت -من پایه ام
بکبوم مثل مامانا گفت -نخیر شما میایی بریم خونه ببینم چه غلطی کردی
بک اخم کرد و با حالت لوسی گفت -عصا قورت داده نباش دیگه هرچی بوده گذشته هیچ اتفاقیم نیوفتاده
بکبوم-اماچان میگه ..
بک پرید وسط حرف بکبوم و گفت -چان گوه خورده
یه لحظه سکوت بینشون رو گرفت و بعد یهو بک گفت -اوپس ..یعنی منظورم این بود که ..
کای هم که حاد بودن وضع رو از نگاه چان خونده بود گفت -هرچی اصلا بریم کافه
To be continued...
YOU ARE READING
Golden Week [Completed]
Fanfiction✮┄┅❥✾❥┅┄✮ Ɓуυη Ɓαєкнуυη✨: _♡بیون بکهیون دانشجوی موسیقی که همیشه اسمش کنار دردسر میدرخشه یه شرط بندی مهم رو میبازه و در ازای اون باید یکی از کارهایی که دوستاش میگن رو انجام بده یا باید بره وسط دفتر اساتید داد بزنه فاک می هارد یا اینکه مخ شاخ دانشگاهش...