بک جلوتر از همه وارد شد ..وقتی بوی قهوه به مشامش رسید لبخند زیبایی زد
چان -اهل اینجور مسخره بازیام هستی ؟
بک از صدای چان جا خوردمنظور چان رو نفهمید-چی ؟
چان همینطور که صندلی یکی از میز ها رو کنار میکشید گفت -همین که بوی قهوه آرامش بخشه و یه عالمه حسای رویایی به آدم میده
بک روبروی چان نشست و کای هم کنارش بکبوم هم کنار چان نشست
بک-آرامش بخش نیست ؟ من خودم به شخصه با تمام فانتزی های رمانتیک و مسخره دنیا مشکل دارم اما بوی قهوه اصلا ربطی به این چیزا نداره
چان اطراف کافه رو دید میزد و طوری رفتار می کرد که اصلا مخاطب حرفای بک نیست
خاصیت چان همین بود یا حرف خودش یا هیچ .حتی با دلیل های محکم هم قانع نمی شد
بی توجهی چان بدجوری رو مخ بک بود "من به جای زدن مخ این میتونم یه تیر بزنم تو اون مخش جنازشو ببرم بزنم سر در دانشکده مردیکه از خود راضی "
کای منو رو جلوی بک گرفت و گفت -بکی تو چی میخوری ؟
بک -ایس امریکانو لطفا
بک همون لحظه با خودش فکر چی می شد اگه بهش شرط میدادن مخ کای رو بزنه ؟ قطعا هم آسون تر بود هم بیشتر به نفعش بود یه آدم خوش رو خوش اخلاق گیرش میومد
کای -چان تو هم همون همیشگی؟
چان با سر تایید کرد
کای چینی به دماغش داد و گفت -اه یه بار یه چی مث آدم بخور ..این چیه تو میخوری مزه اب دهن مرده میده
بک ناخواسته عوق زد ..اب دهن مرده دیگه چه مثال کوفتی بود که این کای زد :|
کای -خب تو بکبوم؟
بکبوم سریع از جاش بلند شد -فاک اصلا حواسم نبود امروز سونهی از کالیفرنیا برمیگرده ..پروازش نیم ساعت دیگه میشینه من باید برم بک تو...
بک ادامسش رو ترکوند و گفت -خودم برمیگردم خونه
بکبوم باشه ای گفت و از بقیه خداحافظی کرد و سریع از کافه بیرون زد
بک همونجور که دستش رو روی میز میکشید گفت -بدبخته دوست دختر ذلیل... هرچی اون سونهی عفریته میگه این بکبوم ما هم اطاعت میکنه آخه یکی نیس بهش بگه یه 85 اینقد ارزش داره؟
کای از حرفای و واکنش های کیوت بکهیون خندش گرفت -خب تو چمیدونی شاید عاشقشه ..عشق باعث میشه از خیلی چیزا بگذری
چان ابروهاش رو توی هم کشید -از کی تا حالا اینقدر حال بهم زن شدی کای ؟ برو سفارشا رو بگیر اینقدر شر ور بهم نباف
کای ایشی گفت و بلند شد ک بره سفارشا رو بگیره
بک توی اینستاگرام مشغول چرخیدن بود..و کامنتای فالوراش رو زیر پست اخرش میخوند..بکهیون یکی از شاخای مجازی بود که گاها به خاطر فالورای زیادش همه فکر میکردن ایدل یا مدلی چیزیه ولی سهون هنوز اعتقاد داشت فالوراش فیکن و زیربار نمیرفت که بک اینقدر فالور داشته باشه
کای با سفارشا برگشت و سفارش هرکس رو جلوی خودش گذاشت
و بعد ذوق زده رو به چان گفت -چان بگو چی دیدم
چان بی حس بهش نگاه کرد
کای - باریستا جدید استخدام شده پسره.. خیلیم کیوته ..با دیدنش فهمیدم به استایلت نزدیکه ..اسمشم جه مینه
حرفش رو تموم کرد و با نیش باز به چان خیره شد
چان-خب میگی چیکار کنم ؟
بک رسما هیچی از مکالمه اون دوتا نمی فهمید و مث علامت سوال بهشون خیره بود
کای یکی زد تو پیشونی خودش -احمق مگه یادت نیست قرار بود تا آخر این هفته یکیو برات پیدا کنم
چان سرفه الکی ای زد و به بک اشاره کرد
کای هم که موضوع رو گرفت گفت -اوه ببخشید بک
بک که هنوز هنگ بود گفت -چرا؟؟؟
چان نوشیدنیش رو برداشت و به پشت صندلیش تکیه داد جرعه ای ازش خورد -خوشم نمیاد خودت رو میزنی به اون راه ..میدونم از حرفامون یه چیزایی رو فهمیدی
بک اخم ظریفی بین ابروهاش انداخت "استایلته" "برات یکیو پیدا کنم " "باریستا" بک یکم دو دو تا چهار تا کرد و بعد چراغ بالا سرش روشن شد و گفت -اهااان..دنبال باریستا برا آخر هفته اتی؟
کای و چان هردوشون بخاطر نتیجه گیری بک پشم های چندین ناحیه اشون فر خورد
اونا توقع داشتن بک از بین حرفاشون بخاطر گفتن باریستا یه پسره و استایل چان این رو بفهمه که چان گیه یا حداقلش دنبال سکس پارتنره ..
بک نگاهی به قیافه دو تاشون کرد و گفت -نه؟
چان و کای هر دو زدن زیر خنده بعد چان آروم شد و گفت -باریستای آخر هفته چه کوفتیه آخه ؟
بک شونه ای بالا انداخت گفت -نمیدونم
کای آروم سمت چان رفت و گفت -میخوای به بک بگیم ؟شاید تونست بین رفیقاش مورد پیدا کنه
چان شونه ای بالا انداخت
کای گفت -ببین موضوع اینه که ..چان گیه خب ؟ بعد وقتی به پدر و مادرش گفت اونا باور نکردن ..نه که مشکل داشته باشن باور نکردن چون چان و دختر عموش از بچگی قرار بود با هم ازدواج کنن ..پدر و مادرش هم میگن تو برای اینکه از زیربار ازدواج دربری گفتی گیی ..خب اینبار چان تصمیم گرفته مثلا دوست پسرش رو ببره به خانوادش نشون بده و همه چی تموم شه ..ولی من میگم بنظرم بیخیال فیلم شه واقعا با یکی بره تو رابطه ..نگاه کن فسیل شد ولی رل نزد
چان حین توضیح دادن کای به بک خیره بود ...پوست روشنش ، لبای صورتی خوشفرمش ،دستای ظریفش که دور لیوان حلقه شده بود
موهای بلوندی که روی صورتش ریخته شده بود ..جذاب بود شاید کنار خودش حتی جذاب تر هم می شد
چان -کای حس نمیکنی زیادی حرف زدی؟
کای-زیادی؟
چان کای رو نادیده گرفت و سمت بک برگشت که حالا صاف به چشماش زل زده بود ..چشمای قشنگی داشت
چان-ببین کل مطلب اینه اگه موردی رو میشناسی معرفی کن
بک میخواست بگه خودم هستم چرا راه دور بری ؟؟ واقعا تو ماتحتش عروسی بود که همچین موضوعی پیش اومده حالا راحت تر میتونست خودشو به چان بچسبونه ..اما از طریق کای ..نباید صاف میرفت میگفت که من میخوام دوست پسرت شم
بک -باشه
بعد از خوردن چیزایی که سفارش داده بودن کمی درمورد رشتشون حرف زدن و بعد بک بلند شد خداحافظی کرد
هنگام خارج شد نگاه چان روی بوت بکهیون بود "باسن خوشفرمی هم داره " چان خندید -میگم کای ..
کای که داشت بند ساعتش رو درست میکرد گفت -هوم
-نظرت درمورد بکهیون چیه ؟
-بچه باحالیه خوشم میاد ازش
چان-نه احمق ..منظورم به عنوان دوست پسر من چطوره ؟
کای بیخیال بند ساعتش شد و شوکه گفت -بکهیون ؟؟چان بکبوم بفهمه میخوای با برادرش بریزی رو هم که زندت نمیزاره
-اون لنتی خیلی به چشمم اومده ..برام مهم نیس بکبوم چه غلطی میخواد بکنه ..مهم نظر خود بکهیونه مگه نه؟
کای -از کجا میدونی بکهیون قبولت میکنه ؟از کجا معلوم بخواد با یه پسر باشه ؟
چان-قبول میکنه منو دست کم گرفتی ؟ کاری میکنم نظرش مطیع خودم باشه
کای -چی تو سرته چان خدا میدونه
*
بک آخرین بار که میخواست از کافه خارج شه ایدی اینستا کای رو گرفته بود ..
درحالی که تو اتوبوس نشسته بود و سرش رو به پنجره تکیه داده بود به کای دایرکت داد
"هی کیم دخترکش بهتره فالو بک بدی این فرصت نصیب هرکسی نمیشه که من فالوش کنم "
بلافاصله کای جواب داد "کککک..حتما جناب بیون راستی فردا ما سال بالایی ها اجرا داریم اگه کلاس نداشتی بیا خوشحال میشیم "
بک"حتما ㆍㅅㆍ"
گوشیش الارم پاور اف داد و سی ثانیه بعد خاموش شد "ایش ..تف بهش
گوشیش رو توی جیبش فرو برد و به بیرون خیره شد ..دقیقا داشت چه غلطی می کرد ؟ میتونست با یه وعده شام کاری کنه سهون و لوهان بیخیال شرط بشن اما حالا چرا داشت تا تهش میرفت؟در رو آروم باز کرد و وارد شد به محض ورود صدای عصبی بکبوم به گوشش رسید
بکبوم-کجا بودی تا این موقع شب؟کاربرد اون گوشی وامونده چیه ؟
بخاطر نوشیدنی که خورده بود یه کم مست بود
بک کشیده گفت -شارژ تموم کرد خاموش شد
داشت قدم هاش رو روی پله ها میکشید و به سمت اتاقش میرفت که بکبوم برش گردوند -میدونی تا اومدی هزار بار مردم و زنده شدم ؟؟مامان توی کله خر رو دست من سپرده
بکهیون دست بکبوم رو گرفت و روی باسن خودش گذاشت -حسش میکنی؟
بکبوم با تعجب گفت -چ..چی ؟چیو؟
بک با چشمای خمارش رو به بکبوم گفت-بعنوان برادرم باید این فکت رو ازم بدونی وقتی مست میشم باسنم داغ میشه ..حسش میکنی ؟
بکبوم دستش رو از روی باسن بک برداشت و پاش رو بالا اورد ضربه ای به باسن بک زد که مثل برنامه کودکا بک دوتا پله پرت شد بالا
بکهیون-هی بخاطر این رفتار با بوتم ازت شکایت میکنم
بکبوم درحالی که به سمت اتاق خودش میرفت زیر لب گفت -مست شدنش هم مثل آدم نیست
***
صبح روز بعد با صدای جیغ و گریه پسر بچه همسایه از خواب بیدار شد
بک-فاک تو حلق اون بچه ای که این موقع صبح یادش میاد باید عر بزنه
بالشت رو روی سرش گذاشت اما فایده ای نداشت
بلند شد نگاهی به ساعت روی میزش انداخت نیم ساعت دیگه کلاسش شروع می شد و هیچ غلطی نکرده بود -شتتت د فاک
مثل موشک از جا پرید و سریع آماده شد ..موهاش باهاش لج کرده بودن و از حالت لونه پرنده به حالت ادمیزادی تغییر کاربری نمیدادن
بک بیخیال موهاش شد و کیفش رو انداخت رو کول اش پله ها رو دوتا یکی پایین رفت -صبح بخیر هیونگ
و مشغول بستن بند ال استار هاش شد
بکبوم-صبحانه؟
بک از بین در گفت -دیرم شده یه چی میخرم
با بالاترین سرعتی که میتونست خودش رو به ایستگاه اتوبوس رسوند اما از شانس خوبش دیر رسیده بود
منتظر تاکسی موند اما گربه هم از اونجا رد نمی شد چه برسه به تاکسی
بعد از ده دقیقه که تصمیم داشت کلا بیخیال این کلاسش بشه و بره صبحانه کوفت کنه صدای بوق یه ماشین از جا پروندش
اول فکر کرد مزاحمه نگاش نکرد ...اما بعد به این نتیجه رسید دختر نیست و اینکه اونقدرام تیکه ای نیست که چپ و راست براش مزاحم پیدا شه ..
با دیدن راننده تعجب کرد..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
اینم پارت دوم ..لطفا دوستش داشته باشین و بهش عشق بدین ^^ ووت و کامنت یادتون نره لاو یو😸❤
YOU ARE READING
Golden Week [Completed]
Fanfiction✮┄┅❥✾❥┅┄✮ Ɓуυη Ɓαєкнуυη✨: _♡بیون بکهیون دانشجوی موسیقی که همیشه اسمش کنار دردسر میدرخشه یه شرط بندی مهم رو میبازه و در ازای اون باید یکی از کارهایی که دوستاش میگن رو انجام بده یا باید بره وسط دفتر اساتید داد بزنه فاک می هارد یا اینکه مخ شاخ دانشگاهش...