12-مهمونی!!

3.4K 887 173
                                    

صبح روز بعد بک سر وقت بلند شد به تمام کاراش رسید ..سرکلاس هم کاملا ساکت بود و این برای همه عجیب بود ..از درون خوشحال بود و برای مهمونی ذوق داشت بعد از تموم شدن کلاسش سمت اتاق تمرین سال اخری ها رفت
وقتی کای و کیونگ با هم بیرون اومدن توقع داشت چان هم همراشون باشه اما نبود
بک لباش اویزون شد پس کجا بود ؟؟
کای با دیدن بک به سمتش رفت -هی بک چطوری ؟ منتظر چان نباش امروز نیومده
بک با تعجب پرسید -نیومده؟اتفاقی براش افتاده ؟حالش خوبه ؟؟
کای ریز خندید و گفت -آروم باش بک ..فقط برای کمک به خانوادش برای مهمونی نیومده
بک که حرصش گرفته بود گفت -خبر مرگشو بیارن اصلا
و بعد از کای دور شد

بک سه تا کلاس بعدیش رو بی حوصله گذروند و وقتی کلاساش تموم شد انگار رسما آزاد شده نگاهی به ساعت گوشیش انداخت دو بود
باید سریع خودش رو میرسوند که کمی استراحت کنه
وقتی رسید خونه سرسری ناهار رو خورد و بعد وارد اتاقش شد ..خودش رو روی تخت پرت کرد تصمیم داشت نیم ساعت هم که شده بخوابه ساعتش رو روی سه کوک کرد
وقتی بیدار شد خواست سمت حموم بره که گوشیش زنگ خورد
ویدئو کال از چان ؟
بک نگاهی به خودش توی آینه کرد ..وضعش مثل غار نشین ها بود اما وضعش رو به چپش گرفت و ویدئوکال رو قبول کرد

چان با موهای در هم توی کادر ظاهر شد بک لبخندی زد -چی شده ؟
چان -هی بک میخواستم یه چیزی ازت بپرسم ..ببین بنظرت من موهام رو بریزم رو پیشونیم خوبه یا به سمت بالا حالتشون بدم ؟
بک هنگ کرد چان واقعا زنگ زده بود اینو ازش بپرسه ؟
بک -خب..خب من نمیدونم
چان-صبر کن
همون لحظه آرایشگر اومد توی کادر و سریع موهای چان رو توی پیشونیش ریخت
بک با دیدن چان سوتی زد و گفت-خوبههه
بعد دوباره آرایشگر موهای چان رو بالا داد
چان-الان چطوره ؟
بک با دیدن چان لبخند ذوق زده ای زد و گفت-من اینو ترجیح میدم
چان-باشه ..پس میبینمت
بک-میبنمت
بک گوشی رو جلوی میز گذاشت و گفت -احمق

**
بک نگاهی به ساعت انداخت پنج و نیم بود ولی اون هنوز بین لنز ابی و عسلی مونده بود کدوم رو انتخاب کنه
بک-لعنت بهش اصلا سبز رو برمیدارم
لنز های سبز رنگ رو توی چشمش گذاشت و بعد خط چشم کشید
چشمکی به خودش توی آینه زد -اوف بیون شماره میدی ؟
بعد از مرتب کردن لباسش گوشیش رو برداشت و پیام چان رو دید که نوشته بود سر کوچه منتظرشه
بک سریع عطرش رو روی خودش خالی کرد و به سمت پایین رفت
بکبوم -میخوای برسونمت؟؟
بک-نه نه سهون اومده دنبالم
بکبوم -باشه مراقب خودت باش
و بعد سریع از خونه بیرون زد با دیدن ماشین چان به سمتش رفت اما قبل سوار شدن مردد شد ..تا جایی که یادش بود موهای چان مشکی بودن نه خاکستری ..
با یاداوری چان تو آرایشگاه سریع در رو باز کرد
چان چرخید سمتش
با دیدن بک نفس کشیدن یادش رفت ..بک به قصد کشتش اومده بود

بک سوار شد -موهات
چان-بد شد ؟؟
واقعا جذاب شده بود و بک نمی تونست منکر این شه-نه احمق عالیه
چان لبخندی زد و به راه افتاد بعداز یه سکوت طولانی چان گفت -بک من مسئولیت نمیپذیرم
بک-مسئولیت برا چی؟
چان -اگه امشب بردنت یه گوشه بهت تجاوز کردن تقصیر من نیست تقصیر خودته اینقدر چشمگیر شدی
بک دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه اما نمی دونست خب چی بگه در نتیجه فقط خندید
چان دوباره ادامه داد -اما خب ...کسی جرات نداره به متعلقات پسر پارک نزدیک بشه اینو تضمین میکنم
بک با شنیدن لفظ "متعلقات پسر پارک" حس کرد گونه هاش رنگ گرفتن ..این صفت چقدر دوست داشتی بود و حس ابهت رو بهت منتقل می کرد
بک متوجه شد که دارن از شهر خارج میشن -کجا میریم؟
چان -ویلای پدرم بیرون از شهره ..خیلی دور نیست بیست دقیقه دیگه می رسیم
چان درست گفت دقیقا بیست دقیقه بعدش جلوی یه باغ بزرگ ایستاده بودن چان وارد باغ شد ..

Golden Week [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora