بک-هون نمیخوای بگی کی قراره بیاد ؟ از کنجکاوی الان بخار میشم
وقتی سهون بهش زنگ زده بود و گفته بود سر ساعت 8 توی کافه همیشگیشون باشه و قراره یه نفر که دلت براش تنگ شده بیاد هرچی فکر کرده بود به هیچ نتیجه ای نرسیده بود منظور سهون کیه
تقریبا نزدیک به یک ساعت بود سهون و لوهان و بک تو کافه نشسته بودن و فرد مورد نظر هنوز نیومده بود
لو آروم تو گوش سهون گفت - یه کم دیر نکرده ؟
سهون -بیشتر از یه کم الان بهش زنگ میزنم
بک حوصله اش سر رفته بود و مشغول چت کردن با چان بود*
بک-یول حوصلم سر رفته این دوتا پت و مت هم بهم نمیگن کی و کِی قراره بیاد
چان-هوم که اینطور
بک -فقط هوم که اینطور ؟؟؟ یاااا چرا بهم بی توجهی میکنی ؟؟
چان-بک واقعا میگی من چیکار کنم برم اون فرد رو بیارم ؟؟
بک -نه خودت بیا اینجا
چان-آخه بیام واسه چی ؟
بک -چون من میگم بیا دیگه
چان -نمیتونم کار دارم
بک -هاه؟ کار داری ؟ مثلا چه کاری؟ انگار داره اتم میشکافه نمیخوام بیایی اصلا
و با حرص تمام گوشی رو پرت کرد روی میز
بک -این یارو نمیخواد بیاد ؟
سهون -گفت تو ترافیک گیر کرده میاد حالا
حدود نیم ساعت گذشت و بک با بی حوصلگی مشغول هم زدن آبمیوه اش بود که در کافه باز شد ..اما به جای اون فرد مورد نظر چان وارد شد ..نه اینکه چان ردیابی چیزی رو بک نصب کرده باشه بفهمه کجاست ..بک خودش از همون اول چتشون آدرس کافه رو داده بود و غیر مستقیم گفته بود چان بیاد اونجا اما چان گیج تر از این حرفا بود
چان با دیدن سهون و لوهان و بکهیونی که با پوزخند به میز روبروش خیره بود به سمتشون رفت
با اون دو دست داد و کنار بک نشستبک -کارتون تموم شد جناب پارک ؟
چان آروم جوری که فقط بک بشنوه گفت -کارم رو بعدا میتونم انجام بدم اما اگه تو قهر کنی منتت رو کشیدن دو برابر اون کار ازم انرژی می کشه
بک بی توجه به اطرافش گفت- یعنی میخوای بگی من یه بچه ی لوس غرغرو ام که همش قهر میکنه؟
چان خندید -من نگفتم خودت داری به خودت میگی لوس و غرغرو
لوهان با چشمای قلبی گفت -کیوت ..کیووتتتت
سهون -کجاش کیوته ؟ کم مونده همو همین وسط تیکه تیکه کنن
لو با چشمای اتشین برگشت سمت سهون -درکت هنوز به اون حد نرسیده که بفهمی کیوته اوه سهون
سهون با دهن کجی و بدون توجه به چانیول و بکهیونی که مشغول بحث با هم بودن به در نگاه کرد
سهون با ذوق -بالاخره اومد ..هی هیونگگگ
بک با صدای سهون به سمت در نگاه کرد و در کسری از ثانیه بلند شد و خودش رو تو بغل ییشینگ پرت کرد -شینگ شینگ هیونگگگ دلم برات اندازه پای مورچه شده بود چرا اینقدر دیر اومدی این عوضیا هم بهم نگفتن تو اومدیییشینگ لو و سهون رو هم به ترتیب بغل کرد و با هم به سمت میز به راه افتادن
ییشینگ با دیدن چان سرجاش خشکش زد
تنها سوالی که تو ذهن دوتاشون پیچ میخورد این بود " اون اینجا چیکار میکنه؟"
چان از عصبانیت دستاش رو مشت کرده بود با وجود ییشینگ اصلا دلش نمیخواست دیگه اونجا بمونه
با چشمای که ازشون خشم میبارید رو به همه گفت -ببخشید من دیگه باید برم شب خوش
اما ییشینگ با ناراحتی رو به چان گفت -چانیول
چان حتی به ییشینگ نگاه هم نکرد و به سمت در به راه افتاد
سهون -شما همو میشناسین ؟
بک بلافاصله پشت سر چان از کافه خارج شد تشخیص چان توی پیاده رو کار سختی نبود
از پشت دست چان رو گرفت و اون رو سمت خودش برگردوند-چانیول وایسا چرا داری می ری ؟ تو و هیونگ همو میشناسین؟
چان-کاش هیچ وقت نمیشناختمش ولم کن بک
بک -نمیدونم چه اتفاقی بینتون افتاده ولی بیا برگردیم حلش میکنیم
چان دستش رو از بین دست بک آزاد کرد -نمیخوام شبت رو خراب کنم برگرد پیش هیونگت فعلا
و دوباره به راه افتاد
بک -هی عوضی فکر کردی ولت میکنم ؟ فقط صبر کن از هیونگم ماجرا رو بپرسم
و مخالف چان به سمت کافه برگشت
CZYTASZ
Golden Week [Completed]
Fanfiction✮┄┅❥✾❥┅┄✮ Ɓуυη Ɓαєкнуυη✨: _♡بیون بکهیون دانشجوی موسیقی که همیشه اسمش کنار دردسر میدرخشه یه شرط بندی مهم رو میبازه و در ازای اون باید یکی از کارهایی که دوستاش میگن رو انجام بده یا باید بره وسط دفتر اساتید داد بزنه فاک می هارد یا اینکه مخ شاخ دانشگاهش...