بک -ممنون بابت امشب
چان لبخندی زد -ولی فکر نکن یادم رفته یک ساعت پیش چه قولی بهم دادی
بک مشت هاش رو پشت سر هم حواله ی بازوی بدبخت چان کرد -خفه شو عوضی تو لیاقت منو اصلا نداری بیا تمومش کنیم
-باشه تمومش کنیم
بک شوکه پلک زد -واقعا ؟
چان خنده اش رو قورت داد و با دستاش صورت بک رو قاب کرد و پیشونیش رو بوسید -اخه چرا حرفی که خودت بهش اطمینان نداری میزنی ؟
بک که دید کم آورده گفت -یااا هیچم اینطور نیست میخواستم ببینم واقعا میگی که خوشحال شم
چان -اگه خوشحال میشی باشه من مشکلی ندارم
بک ک دید بیشتر گند زده در ماشین رو باز کرد و پایین رفت -پارک چانیول خفه شو و شب بخیر
و در رو محکم بست
چان -تو اخرش منو راهی تیمارستان میکنی توله بیونبک با خر ذوقی تمام وارد خونه شد ..وقتی که پاش رو از در خونه بیرون میذاشت حتی فکرشم نمی کرد امشب قراره چه اتفاقی براش بیوفته
خب چه اتفاقی افتاده بود ؟ بک اجازه ورود چان رو به قلبش داده بود
اینقدر تو فکر بود که متوجه نشد چند دقیقه اس همینطور با نیش باز وسط خونه وایساده و بکبوم و سونهی هم با تعجب بهش زل زدن
بکبوم-چی بهش دادن اینجوری شده؟
سونهی-نمیدونم ..هی بکهیون
بکهیون با صدای سونهی به خودش اومد و دستپاچه شد -ا..اه سلام سونهی سلام هیونگ ..من خوابم میاد فردا کلاس دارم شب بخیر
و سریع خودش رو انداخت تو اتاقش
بکبوم-باید حواسم بیشتر بهش باشه جدیدا یه جوری شده
سونهی -موافقم****
بک-اما استاد...
استاد کیم-با من بحث نکن بیون تو سرکلاس خواب بودی
بک هوفی کشید و کوله اش رو روی شونه اش جابجا کرد -استاد تو این دور و زمونه کی دیگه دانشجوش رو بخاطر اینکه سرکلاس خواب بوده میندازه بیرون ..یه نگا به قیافه همه بکنی میفهمی خوابن فرق من با اینا فقط این بود که چشمامم بسته بود ..تقصیر خودشون نیستا این درس کسل کنندس
استاد کیم که عصبانیتش به حد ممکن رسیده بود فریاد زد-بیون برو بیروننننن همین الاننننن
بک بخاطر فریاد استاد کیم کمی صورتش رو جمع کرد و بعد گفت -استاد صبح که از خواب پا میشین لطفا مسواک بزنین رایحه دهنتون کل کلاس رو پر کرد
بک قبل از اینکه استاد کیم بخواد دوباره جوابش رو بده برای بچه های کلاس دست تکون داد و از کلاس بیرون رفت و بلافاصله صدای برخورد جسمی رو به در شنید
بک -این باز تخته پاک کنه بیچاره رو پرت کرد ؟
و بعد ادامسش رو تو دهنش انداخت و از سالن دانشکده بیرون زدمحوطه دانشگاه خیلی خلوت بود اکثرا سر کلاساشون بودن
بک به سمت یکی از نیمکت ها رفت و کوله اش رو روش انداخت و روی نیمکت دراز کشید و سرش رو روی کوله اش گذاشت -پیرمرد خنگ چرا زودتر منو ننداخت بیرون اینجا که راحت تره
حوصله ی کلاسشون رو نداشت وقتی که خودش بهتر از اون استاد وراج میتونست درس رو شرح بده
بی حوصله به پنجره ی کلاس تکیه داد و با بکهیونی که روی نیمکت خوابیده بود مواجه شد
چان -بک چرا بیرونه؟ چرا اونجا خوابیده ؟
استاد -جناب پارک چیز جالبی بیرون هست که توجه شما رو جلب کرده ؟
چان بلافاصله بلند شد و وسایلش رو برداشت -استاد من باید برم
استاد -اجازه ندارین تا کلاس تموم شه
چان حرف استادش رو به یه ورش گرفت و به سمت در به راه افتاد -خودتون میدونین که درس رو کامل بلدم پس متاسفم که برا حرفتون نمیتونم ارزش قائل شم باید برم
استاد -پارک از نمره ترمت دو نمره کم میکنم
چان از بین در گفت -18 هم بد نیست
YOU ARE READING
Golden Week [Completed]
Fanfiction✮┄┅❥✾❥┅┄✮ Ɓуυη Ɓαєкнуυη✨: _♡بیون بکهیون دانشجوی موسیقی که همیشه اسمش کنار دردسر میدرخشه یه شرط بندی مهم رو میبازه و در ازای اون باید یکی از کارهایی که دوستاش میگن رو انجام بده یا باید بره وسط دفتر اساتید داد بزنه فاک می هارد یا اینکه مخ شاخ دانشگاهش...