بک با دیدن مغازه ی روبروش چشماش چراغونی شدن ..یه مغازه بزرگ پر از لباس ها و وسایل با تم رویال
بک-هی پسر این معرکه اس
چان-تازه داخلشو ندیدی
و بعد چان بلافاصله در رو برای بک باز کرد ..بک وارد شد و بعد هم چان
معماری داخل مغازه مثل یه قصر سلطنتی بود تم قرمز و طلایی ای که همه جای مغازه به کار برده شده بود
صاحب مغازه -سلام جناب پارک جوان خوش اومدید ..لطفا دنبالم بیایین
بک مشغول دراوردن ادای یکی از پادشاه های توی قاب عکس بود که چان مچ بک رو گرفت و دنبال خودش کشیدبک -هی داشتم نگا میکردم
چان -چند دقیقه فرصت بده لباس ها رو تحویل بگیریم بعد تو هرچقدر خواستی نگاه کن
بک که راضی شده بود دیگه هیچی نگفت تا به آخر مغازه رسیدن و وارد یه اتاق دیگه شدن که دکوراسیون ساده تری نسبت به داخل مغازه داشت
چان هنوز مچ بک رو توی دستش داشت و انگار قصد ول کردنش رو هم نداشت
مرد دوتا مانکن رو از پشت پرده آورد و جلوی اون دو گذاشت ..یکی از مانکن ها ظریفتر بود و لباس سلطنتی مشکی رنگی که زنجیر های نقره ای رنگ بهش اویزون شده بود به تن داشت ..و اون یکی مانکن هم لباس سلطنتی مشکی با دو بند نقره ای که به حالت ضربدر روی هم قرار داشتن
صاحب مغازه-امتحانشون کنین مشکلی بود خبرم کنین
و بعد از اتاق بیرون رفتبک سمت چان برگشت -تو..تو سفارش داده بودی؟
چان دستش رو پشت گردنش کشید و گفت -خب راستش آره ...ببخشید اگه سلیقه ام بد بود
بک که محو لباس روبروش شده بود گفت -این عالیه دیوونه
چان خوشحال بود که بک خوشش اومده-خب چطوره بریم امتحانشون کنیم
بک با سر اشاره ای به مچش که هنوز تو دست چان بود کرد -ولی اول باید دستمو ول کنی
چان خجالت زده دست بک رو ول کرد و به سمت مانکن رفت لباس رو برداشت و وارد اولین اتاق پرو شد
بک زودتر از چان از اتاق پرو بیرون اومد
روبروی اینه قدی بزرگی که توی سالن قرار داشت ایستاد ..از نظر خودش عالی شده بود و براش کلی ذوق داشت همونطور که مشغول قربون صدقه رفتن خودش بود متوجه چان شد که پشت سرش وایساده
با دیدن چان توی اون لباس دهنش باز موند
چان وقتی که از اتاق پرو بیرون اومده بود محو موجود پرستیدنی روبروش شده بود ...نمی دونست تا کی دووم بیاره و اونو مال خودش نکنه
بک-عالی شد یولچان هیچی نمی گفت و فقط به بک خیره بود
بک با حالت شوخی گفت -هی قورتم دادی بسه
چان صورتش رو جلو تر برد و رو لبای بک زمزمه کرد -یه روز واقعا قورتت میدم
چان تا خواست بیشتر پیش بره صدای صاحب مغازه اونا رو به سمت خودش جلب کرد
صاحب -مشکلی نیست ؟اگه نیست بدین من کاورشون کنم متاسفم مشکلی پیش اومده باید زودتر امروز مغازه رو ببندم
بک که هیچ اهمیتی به حرفای صاحب مغازه نمی داد و فقط به نیم رخ پسر رو به روش که الان عصبانیت رو می شد از صورتش خوند خیره شد
چان نفس عمیقی کشید تا هر چی دم دستش هست تو حلق صاحب مغازه فرو نکنه نباید بی موقع میومد و گند میزد به حسشون -نه نیست الان لباس ها رو تحویل میدیم
YOU ARE READING
Golden Week [Completed]
Fanfiction✮┄┅❥✾❥┅┄✮ Ɓуυη Ɓαєкнуυη✨: _♡بیون بکهیون دانشجوی موسیقی که همیشه اسمش کنار دردسر میدرخشه یه شرط بندی مهم رو میبازه و در ازای اون باید یکی از کارهایی که دوستاش میگن رو انجام بده یا باید بره وسط دفتر اساتید داد بزنه فاک می هارد یا اینکه مخ شاخ دانشگاهش...