با دیدن راننده تعجب کرد.. چان شیشه ماشین رو پایین داد -میری دانشکده ؟بیا میرسونمت
بک توجهی به چان نکرد تمام توجهش به ماشین آخرین مدلی که الان جلوی پاش ایستاده بود ،بود ... و اصلا هم براش مهم نبود که چان یه آدم گند اخلاق ،عوضی ، یه متجاوز یه دزد یا یه آدم خوبه، مهم ماشین لعنتیش بود نه که ماشین ندیده باشه ،این ماشین براش فرق میکرد چون فقط موفق شده بود تو بازی GTA سوارش شه نه تو واقعیت ..
سرش رو به سمت چان برگردوند و تو ذهنش پوزخندی زد "خب راستش توقع نداشتم کائنات اینقدر بیکار شده باشن که هی بخوان کارای منو جفت و جور کنن چی بهتر از یه دوست پسر خرپول "
لبخند مستطیلی ای زد و
بعد سوار شد -ممنون ..تصمیم داشتم کلا این کلاسم رو بپیچونم که..
چان پرید وسط حرفش-که مثل فرشته نجاتت ..یا بر هم زننده ی برنامه ات برای خوشگذرونی رسیدم
بک دستاش رو تو سینه اش قفل کرد-دقیقا
چان که یه دستش روی فرمون بود و با دست دیگش ضبط رو روشن می کرد گفت -حالا کدومش؟فرشته نجات یا برهم زننده برنامه ات ؟
بک هوفی کشید این چه موضوع مسخره ای بود که چان باهاش داشت بحث می کرد توقع داشت چان باهاش یکم بحث های جدی تری داشته باشه و با این بحثای ابکی اونو با بچه ی دوساله ی همسایشون اشتباه نگیره -هیچ کدوم چون لعنت حتی هیچ برنامه ای جز صبحانه خوردن نداشتم
چان یهو یه چی به ذهنش رسید بهترین موقعیت برای بیشتر آشنا شدن با بک بود
چان -نظرت چیه الانم بیخیال کلاست شی ؟
بک-منظورت چیه ؟
الان پشت چراغ قرمز ایستاده بودن پس چان راحت برگشت سمت بک -یعنی بیخیال کلاست شو ..بعد با هم بریم صبحانه بخوریم هوم؟ من این جلسه از کلاسم اجباری نیست چون ساعت بعدش اجرا داریم گفتن میتونین نیایین و تمرین کنین ..خب منم نیازی به تمرین ندارم
بک با خودش فکر کرد ..پیچوندن کلاس اصلا براش مهم نبود چون اولین بارش هم نبود و تو این مورد سابقه ی فرا درخشانی داشت ..البته با چانیول صبحانه خوردن هم جذابیتی داشت که نمی شد ازش بگذری پس -باشه قبوله
بعد از طی کردن مسافت کوتاهی به یه کافه رسیدن
چان-اینجا مال یکی از دوستامه خیلی خوبه
بک نگاهی به کافه کرد شیشه های مات مانع دید به داخل میشدن
بک و چان پیاده شدن
قبل از اینکه بک بخواد در رو باز کنه چان براش در رو باز کرد
بک لبخندی زد وزیر لب گفت"چقدر جنتلمن"
و بعد هم خودش پشت سر بک وارد شد
چان-هی جنو
بعد پسر مو نارنجی که پشت دخل بود بیرون اومد و با چان دست داد -یولا این موقع صبح اینجا چیکار میکنی؟
چان به بک اشاره کرد-با دوستم اومدیم صبحانه بخوریم
جنو نگاهی به بک کرد که مشغول براندازی کافه بود
جنو-من جنو ام
بک حواسش رو جمع و جور کرد و گفت -عا بله خوشبختم منم بکهیونم
-همچنین..برین بشینین اینم منو هر وقت انتخاب کردین صدام کنین
چان منو رو از جنو گرفت و به طبقه بالا رفت
بک هم پشت سرش رفت
طبقه بالا برعکس پایین کاملا خلوت بود یعنی هیچکس نبود غیر از اون دو تا و ذهن سناریو ساز بک مشغول ساخت سناریو هایی بود که بیانش برای افراد زیر هیجده سال ممنوع بود
چان پشت یکی از میز های دونفره نشست و مشغول خوندن منو شد
وقتی انتخاب کرد منو رو سمت بکهیون گرفت ..بکهیون هم هرچی دلش میخواست سفارش داد ..حالا که کلاس نرفته بود بهتر بود از وقتش برا خوردن استفاده کنه
بعد از اینکه جنو سفارش ها رو گرفت
چان که میخواست به نحوی این یخ بینشون رو آب کنه گفت -برای ساعت بعد کلاس داری ؟
بک بیخیال لبه گارد گوشیش شد و گفت -نه ندارم چطور ؟
چان دستاش رو تو هم قفل کرد و روی میز گذاشت -میخواستم بگم که اگه دوست داری بیا اجرامون رو ببین
بک که قبلا از طرف کای دعوت شده بود گفت-حتما میام
و بعد بازم سکوت
چان -شنیدم وکال خیلی قوی ای داری ..اما هنوز موفق نشدم صداتو بشنوم
بک لبخند زد پس قبل اون هم چان درمورد بک شنیده بود این خوشایند بود -نه خیلیم خوب نیست ..اما من صدای تو رو شنیدم هم خوب رپ میکنی هم وکال خوبی داری ..گیتار زدن و درام زدنتم دیدم من 3-0 ازت جلو ام پی سی وای
"پی سی وای" تهش رو با تاکید گفت
چان تک خندی زد -خوبه اما گیتارالکتریک زدنم رو ندیدی ..اونم امروز میبینی بی بی اچ
بک هیچ وقت به مخفف کردن اسم و فامیل خودش حتی فکرم نکرده بود اما جالب می شد -بی بی اچ ..جالبه
چان دیگه حوصله مقدمه چینی نداشت یهو گفت برای اون موضوع چی شد ؟کسی رو پیدا کردی؟
بک واقعا جوابی نداشت ..همون لحظه گارسون صبحانه رو آورد و به بکهیون وقت فکر کردن داد
بعد از رفتن گارسون چان تکرار کرد -خب ؟
-کدوم موضوع ؟
چان-همون موضوعی که بهت گفته بودم
بک ظرف کیک شکلاتی رو جلوش کشید و گفت -باریستای آخر هفته ؟
چان پوکر و بی حس به بک خیره شد
بک هم که فهمید اصلا شوخیه به جایی نبوده کمی از کیک شکلاتیش رو خورد و وارد گالری گوشیش شد عکس خودش و جیمین رو روبروی چان گرفت -چطوره ؟بچه خوبیه بازیگریش عالیه ..اگرم خواستی باهاش رابطه داشته باشی رواله جیمین بایسکشواله
چان چشماش گرد شد بک واقعا داشت دنبال مورد میگشت؟
بک وقتی ریکشنی از چان ندید عکس بعدی که خودش و جیسونگ بودن رو نشون داد -جیسونگ چطوره ؟کلا دوستام بازیگریشون خوبه بخاطر اینکه همیشه باید معلما رو راضی میکردیم که دردسر پیش اومده کار ما نبوده ..اما با جیسونگ نمی تونی رابطه داشته باشی استریته فاکینگ استریته هرشب باید از وسط دخترا جمعش کنی
چان اصلا هیچ نگاهی به جیسونگ نمیکرد فقط بکهیون و لبخند روشنش تو اون عکس تو چشمش بودن
بک که بازم ریکشن ندید زد عکس بعدی که خودش و لوهان بودن -خب اینم لولوعه ینی لوهان ایشونم از همه لحاظ اوکیه...اوپس حواسم نبود لو دیگه سینگل نیست ..سهون بفهمه میخواستم لو رو به یکی معرفی کنم خشتکم رو بادبون کشتی میکنه
دستش رو برد که بزنه بعدی چان گوشی رو از بک گرفت و کنار خودش گذاشت
چان-خودت
بک با چشای گرد شده گفت -من چی؟
چان بی پروا ادامه داد -از خودت خوشم اومده هیچ تصمیمی برای رابطه ندارم به هیچ وجه..دوست دارم تو نقش دوست پسرم رو بازی کنی
بک اصلا توقع نداشت چیزی که میخواد رو چان بزاره تو سینی زارت بگیره جلوش
بک با دست مشغول کندن پوست لبش شد -خب..خب کی باید پدر مادرت رو ببینی؟
چان-نکن
بک که هنوز مشغول کندن پوست لبش بود گفت-چی؟
چان دستش رو جلو برد و مچ بکهیون رو گرفت و دستش رو از لبش جدا کرد -خب حالا خوب شد ..آخر این هفته یه مهمونی داره پدرم
بک اهمی کرد و گفت -باید فکر کنم
چان قهوه اش رو برداشت و گفت -اه لنتی یه شب قراره یه نقش بازی کنی فقط
بک به فکر فرو رفت ..خب چرا کار خودش رو سخت میکرد ..فقط کافی بود حقیقت رو به چان بگه و ازش کمک بخواد اینجوری مشکل دوتاشون حل میشه - به یه شرط ..
چان اخم ظریفی کرد -چه شرطی؟
-ببین واقعیتش ..من یه شرط بندی رو از دوستام باختم و اونا گفتن باید مخ تورو بزنم یا اینکه برم وسط دفتر استادا وایسم داد بزنم فاک می هارد ..خب راستش من رشتمو دوس دارم نمیخوام که اخراج شم ..پس تصمیم گرفتم مخ تو رو بزنم ..میشه برای همین یه هفته تا مهمونی پدرت تو نقش دوست پسرمو بازی کنی ؟بعد از مهمونی پدرت هم من نقش دوست پسر تو رو بازی میکنم و از هفته بعدش میگیم که کات کردیم و همه چی تموم میشه چطوره؟
چان -اوپس که اینطور ..خب قبوله بعد یه موضوع دیگه...اگه بهت نمیگفتم که نقش دوست پسرم رو بازی کنی ..برنامت این بود مخ منو بزنی؟؟
بک ماگ قهوه رو که داشت سمت لباش میبرد برگردوند -خب اره
چان یه وری خندید و گفت -عمرا میتونستی
بک که انگار بهش برخورده بود گفت -هه؟منو دست کم گرفتی ..بعدشم تو همین الان گفتی ازم خوشت اومده
چان از جسارت بک ابروهاش رو بالا داد و گفت -واقعا که پررویی..نگفتم که بعنوان رلم ازت خوشم اومده ..منظورم این بود که استایلت و خودت جوری هستین که میتونین مامانمو تحت تاثیر قرار بدین
چان از جوابی که خودش داده بود هنگ کرد ..واقعا این چی بود که سر هم کرد ..خب اگه میخواست راستشو بگه باید میگفت جذب هیکل سکسیت و اون لبای خوش فرمت شدم ..که اگه میگفت بک هم قطعا میذاشت میرفت
بک-با اینکه نفهمیدم ولی به هر حال
چان-زود باش بخور بریم دیر شد
بک تند تند کیک ها رو توی دهنش میذاشت بطوری که لپاش پر شده بودن
چان که صبحانه خورده بود فقط قهوه سفارش داده بود و یه غذا خوردن بکهیون نگاه میکرد "کیوت غذا میخوره "
**
کای مضطرب گوشیش رو توی دستاش میفشرد و روی حیاط دانشکده قدم میزد
چان-هی کای
کای سریع با صدای چان برگشت-معلوم هست تو کجایی ؟ مثلا لیدری همه چی پشت صحنه درهم برهمه نیم ساعت دیگه هم اجرا شروع میشه
چان به سمت ورودی شروع به دویدن کرد
کای قبل از اینکه بره متوجه بک شد
بک کی اومد ؟با چان بود ؟
کای -سلام بک ..بعدا میبینمت
همینطور که میدوید این سوال تو ذهنش پیچ میخورد که چان با بک بودن ؟کجا؟
بک وارد سالن اصلی شد که سهون و لوهان و سوهو رو کنار هم جلوی در کلاس دیدسوهو-بکهیون کجا بودی ؟خوبی؟
لو خودشو تو بغل بکهیون پرت کرد -زنده ای ؟دیشب که گوشیتو جواب نمیدادی امروزم که نیومدی فک کردم مردی
بک لو رو از خودش جدا کرد و پرت کرد تو بغل سهون -حتی فکر هم نکردی که تصادف چیزی کردم یه راست راهی قبرستونم کردی؟ بگیر این دوست پسرتو سهون تا منقرضش نکردم
سهون دستشو رو دور گردن لو انداخت و گفت -تصادف کردی؟؟
بک-نخیر
سوهو -من که میدونم خواب موندی دیشبم گوشیت یا شارژ نداشته یا گمش کردی
بک میخواست هیونگ عزیزش رو خفه کنه که همیشه ی خدا میفهمید براش چه اتفاقی افتاده اما بک قرار نبود حقیقت رو بگه
بک -دیشب یه قرار هات داشتم گوشیمو خاموش کرده بودم امروز صبحم رل عزیزم گفت نمیخواد بری کلاس بریم صبحونه بخوریم منم گفتم باشه
لو و سوهو با چشمای گرد شده به بک خیره بودن
سهون-ها ها ها خندیدیم ..دیت هات دیشبت با بالشتت بود ؟
بک یکی محکم زد تو پیشونی سهون
سهون-اخ هیونگ
بک-تا تو باشی منو مسخره نکنی ..باور کنین راست میگم
لو که هنوزم تو شوک بود اول اطرافش رو نگاه کرد بعد پیشونی سهون رو بوسید -هونا ..اینقدر لوس نباش دیگه خوب شد ..بریم رو حیاط بشینیم ببینم این توله چی میگه
سهون -چون تو بوسیدیش خوب شدا
لو هم یه لبخند خفن تحویل سهون داد ..اما بک و سوهو ایشی گفتن و به سمت حیاط راه افتادن
روی نیمکت نشستن
سوهو-خب تعریف کن
بک-خلاصه اینکه من دارم از این به بعد قرار میزارم..
لو پوکر گفت -خو اینو که ما هم فهمیدیم طرف کیه
-پارک چانیول
سکوت طوری بینشون رو فرا گرفت که فقط صدای قارقار کلاغا تو پس زمینه پخش می شد
سهون-امکان نداره
لو-مگه میشه اینقدر زود مخشو زده باشی تو که وقتی دیدیش داشتی تو پی وی سهون خودتو جررر میدادی
بک دست سوهو رو گرفت و ساعت رو نگاه کرد -خب الاناس که اجراشون شروع بشه ..بعد اجرا بهتون نشون میدم کی دروغ میگه ..الانم میخوام برم اجرای دوست پسرم رو ببینم شما هم میایین؟
لو مشتی به بازوی سهون که مثل مجسمه خشکش زده بود زد -بریم هون ..سوهو هیونگ تو هم میایی ؟
سوهو-نه ..حتی برام مهم نیست چون مطمئنم هفته بعد شایدم روز بعد این موقع بک داره تو بغل تو عر میزنه که کات کرده ..میخوام برم کتابخونه فعلا
و ازشون دور شد
اینبار بک تعجب کرد ..
هیونگش اینو دیگه پیشگویی کرده بود..لعنت واقعا برنامش همین بود که هفته بعد مثلا بعد کات کردن بیاد عر بزنه
🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆
اینم از پارت سوم ^^ دوستش داشته باشین و نظراتتونو باهام درمیون بزارین ..نظرتون چیه آپ رو دو روز در هفته بزارم؟
واینکه ووت یادتون نره لاولیا❤
YOU ARE READING
Golden Week [Completed]
Fanfiction✮┄┅❥✾❥┅┄✮ Ɓуυη Ɓαєкнуυη✨: _♡بیون بکهیون دانشجوی موسیقی که همیشه اسمش کنار دردسر میدرخشه یه شرط بندی مهم رو میبازه و در ازای اون باید یکی از کارهایی که دوستاش میگن رو انجام بده یا باید بره وسط دفتر اساتید داد بزنه فاک می هارد یا اینکه مخ شاخ دانشگاهش...