🍁 Ep 14 🍁

666 227 46
                                    

کای تو محوطه کلیسا منتظر بکهیون بود ولی بین شلوغی پیداش نمیکرد. تقریبا از پیدا کردنش نامید شده بود که دستی روی شونش ضربه زد. وقتی برگشت، با دیدن بکهیون توی اون لباس، شوکه سرفه کرد.
-چیییی ؟ بکهیون؟ این چه وضعیه؟
-چیه؟ به لطف اون احمق دراز کشیش افتخاری شدم
با لحن اروم تر ادامه داد: قرار بود اون شبیه من بشه، حالا ببین کجام؟ جای تخت، توی کلیسا، ردا پوشیدم
کای دستی لای موهاش برد و با حرص سرشو ماساژ داد. اصلا انتظار نداشت با همچین صحنه ای رو به رو بشه.
-اگه با چشم خودم ندیده بودم باور نمیکردم...
بکهیون اهی کشید، خودش هم از لباسش نفرت داشت ولی چی میتونست بگه؟
-برم بهش بگم یه دونه لباس نمیپوشم ؟ اون به خاطر من جونشو گذاشته وسط، حداقل باید ادای مذهبیا رو در بیارم
-میخوای برو سرود بخون و دست کاردینالم ببوس، بیخیال این بهت نمیاد
-جدیدا کارایی میکنم که بهم نمیاد!
کاهی اهی کشید و با تاسف سرشو تکون داد. اون لباس واقعا به بکهیون نمیومد. "اون کشیش احمق با بکهیون جذابمون چیکار کرده؟ اصلا از این وضع خوشم نمیاد"

کیونگسو با دیدن کای کنار بکهیون، ناخواسته نفسش حبس شد " اون قاتل تو کلیساست " اطرافش پر از کشیش بود. اگه میخواست میتونست همونجا کارشو تموم کنه، فقط کافی بود یه کلمه در مورد ناقوس شکسته به زبون بیاره ولی حتی جرئت نداشت به اون مرد مستقیم نگاه کنه. نفس عمیقی کشید و به طرف بکهیون رفت.
-اقای دکتر بیاید بریم
کای با دیدن کیونگسو پوفی کشید. از اینکه مدام با اون کشیش کوتوله رو به رو بشه خوشش نمیومد ولی براش جالب بود که اون چرا بهش نگاه نمیکنه. دستشو گرفت.
-پدر سو من میخواستم در مورد انجیل ازتون سوالی بپرسم
کیونگسو اب دهنشو قورت داد.
-ب...باشه بعدا
کای به محض اینکه متوجه شد سو میخواد ازش فرار کنه، نیشخند زد. دستشو کشید و به خودش نزدیکش کرد.
کای - تو برو بک من با کشیش سو کار دارم
بکهیون متوجه نمیشد که کای چه فکری تو سرشه ولی خب فعلا اهمیتی نداشت، میخواست لباسش رو به چانیول نشون بده، نمیدونست اون کشیش کجا رفته.

بعد از رفتن بکهیون کیونگسو سعی کرد دستشو بکشه ولی خب حالا که میدونست اون احتمالا رییس ناقوس شکستس، بدجوری در مقابلش احساس ضعف میکرد.
کای - جناب سو چرا ازم فرار میکنی؟ دفعه ی قبلی که بلبل زبون بودی!

کیونگسو داشت تقریبا به لرزه میوفتاد. نمیتونست از دست افکارش و ترسش خلاص بشه.
-ب..بذارید برم س..رم شلوغه

کای بیشتر تعجب کرد واقعا نمیخواست بداخلاقی کنه، رجز بخونه، تهدیدش کنه، فقط میخواست بره؟ حتی نمیخواد نگاهش کنه؟ "اینطوری نمیشه" کای چرخوندش و تقریبا مجبورش کرد که نگاهش کنه.

کیونگسو به زحمت نفس میکشید. تمام چیزایی که دیده بود، داشت از جلوی چشماش رد میشد. تو یه لحظه به خودش اومد، نباید جلوش ضعف نشون میداد، همین الانش هم چشمای کای پر از تردید و شک بود. ازش فاصله گرفت و نفس عمیقی کشید.
-اقای کای، من سرم شلوغه، اینجا نمیشه حرف بزنیم
بالاخره سو دوباره با خشم بهش خیره بود. کای شونه بالاانداخت، این نگاه عصبانی رو ترجیح میداد. کیونگسو راه افتاد، کای هم دنبالش وارد کلیسا شد. روی یکی از صندلیا نشست. با چشم دنبال بکهیون میگشت که کنار چانیول، گوشه ی سالن کلیسا پیداش کرد.

Church Bells Fall ^ CompletedWhere stories live. Discover now