یونگی:اره خلاصه اینکه من توی حموم بودم که یه دفعه این بچه یوفو پرید داخل حموم.
یونگی:منم که پشمام ریخته بود گفتم چی میخوای؟؟گفت یا میذاری باهات حموم کنم یا میکنمت.
مجری:*میپره وسط جملش تا این فاجعه رو جمع کنه.*
مجری:منظورت دوست دخترشه؟؟
یونگی:*پوزخند میزنه.*
یونگی:چلاقی؟؟دارم میگم اینا رو بهم گفت...بقیشم خودت میتونی تصور کنی.
مجری:
بنگتن:
ارمی: