یونگی:من قلب سردی دارم،هیچکس نمیتونه به راحتی از دیوارا و زنجیرهایی که دور قلبم کشیدم رد بشه و نفوذ پیدا کنه...
تهیونگ:*با گشادترین لباساهایی که پیدا میشد و صورتی پف کرده بخاطر خواب زیاد،در حالی که یونتان رو توی بغلش به زور گرفته وارد جمع میشه.*
یونگی:
یونگی:میرم یکم هوا بخورم.