تهیونگ:هیونگ..پس کی قرار میذاریم؟؟کی میخوای مسئولیت قلبم رو قبول کنی؟؟خسته شدم از بس از دور بهت خیره شدم...خسته شدم از اینکه نمیتونم لمست کنم مگه ما چقدر قراره زندگی کنیم؟؟ما الکی داریم وقتمون رو هدر میدیم،ما میتونیم به جای اینکه از همدیگه دور باشیم کلی خاطرات قشنگ بسازیم.
یونگی:
یونگی:فعلا بیا برو شیشه شیر پسرمون رو بده بخوره بعدا درمورد این موضوع حرف میزنیم.
تهیونگ: