یونته:*خانواده ای همانند ادامز فامیلی.*
تهیونگ:*در حالی که توی بغل یونگی لش کرده به دخترشون که با شیطنت لبخند میزنه خیره میشه.*
تهیونگ:
تهیونگ:من این لبخند شیطانی و کیوت رو میشناسم.
تهیونگ:عزیزم لطفا به بیبی گرلمون بگو که بره و داداش کوچولوش رو از قبرستون دربیاره.
یونگی:بیبی لطفا به حرف پاپات گوش بده.
دختر یونته:*چشماش رو توی حدقه میچرخونه.*
دختر یونته:بله پاپا.
تهیونگ:بیبی چطوره بری اسکلت های بابا بزرگ رو بشماری؟؟
دختر یونته:هوممم...بهش فکر میکنم پاپا..____
کسایی که ادامز فامیلی رو دیدن میدونن منظورم چیه:)