*اولین روز مدرسه تهیونگ هفت ساله.*
جین:خب کوله و کفشاش رو اماده کردم فقط مونده بطری ابش.
نامجون:تهیونگی؟؟کجایی پسر؟؟عههه دیر میشه ها؟؟
هوسوک:وای خدا اسباب بازیاش رو واسش نذاشتیم.
جین:جیمین تو ندیدی تهیونگ کجا رفت؟؟
جیمین:توی اتاق یونگی هیونگه.
*همه سمت اتاق یونگی هجوم میبرن*
*با دیدن تهیونگ در حالی که انگشت شصتش رو میمکید و روی سینه یونگی به خواب رفته بود،دلشون سافت شد.*