ساعت شیش از خواب بیدار شد بعد از کارای شخصی رفت تو آشپزخونه تا برای خودش و پسرش صبحونه آماده کنه.
جیکوب سلیقه عجیبی داشت و برای صبحونه رولت تخم مرغ و ترجیح میداد
وقتی صبحانه رو گرم کرد به اتاق پسرش رفت تا بیدارش کنه در رو باز کرد و دید جیکوب رو تخت نشسته و سعی داره هوشیار شه
جیکوب با این که تمام توجه و محبت پدرش و داشت ولی هیچ وقت لوس نشد اکثر کارهاشو خودش انجام میداد
جونگ کوک لبخند عمیقی زد. تمام دنیاش تو همین پسر چهار ساله خلاصه میشد پسری که به تنهایی بزرگ کرده بود
جونگ کوک: سلام رفیق
جیکوب با چشمای نیمه بازش به پدرش نگاه کرد و دست تکون داد
جونگ کوک به وضعیتش خندید و گفت:امروز عموت نمیتونه بیاد پیشت پس با خودم میبرمت صبحونه هم آماده کردم زودباش بیادانشگاه
تهیونگ و جیمین باهم نزدیک دانشگاه قدم میزدند
تهیونگ:دیشب خوش گذشت؟
جیمین آه عمیقی کشید:آره خیلی
تهیونگ خندید:نکنه عاشقش شدی
جیمین:آره، اونم عاشق اون ده سانتیش
صدای خنده تهیونگ بلند تر شد جوری که جیمین و عصبانی کرد: کوفت واسه چی میخندی؟من عین تو نیستم هر روز بیست سانتی گیرم بیاد(میدونم بحثشون کثیفه ولی شخصیت هاشون اینجوریه)
تهیونگ که حالا خندش جمع شده بود گفت:اینارو ول کن.دیروز یکی بهم پیام داد گفت «من همونیم که گفتی عاشقمی»منم گفتم وسط سکس گفتم؟ گفت« اره»بلاکش کردم ولی همون دیشب کلی کادو واسم اومده بود
جیمین:اسم یا نامه ای نداشت؟
تهیونگ:نه مهم هم نیستهمین طوری که داشتن حرف میزدن پسری سمتشون اومد چهار پنج ساله بود.انگار گریه کرده بود تهیونگ رو زانوهاش نشست و گفت:چی شده رفیق؟
پسر:بابامو گم کردم اومدم بیرون بازی کنم الان نمیتونم پیداش کنم
جیمین:اسمت چیه؟؟
پسر:جئون جیکوب
اخمای تهیونگ تو هم رفت شنیده بود پسر داره ولی باور نکرده بود تهیونگ بی احساس به نظر میومد ولی جئون جونگ کوک نقطه ضعفش بود و گوشه ای از قلبش خونه داشت
تهیونگ:پدرت جئون جونگ کوکه؟؟
جیکوب:آره
تهیونگ بلند شد و گفت:میبرمت پیشش
و سه نفری وارد سالن شدن
تو یکی از راهرو های فرعی جونگ کوک و دیدن که داشت هر کلاس و چک میکرد
جیکوب با دیدن پدرش دست تهیونگ و ول کرد و درحالی که اسم باباشو فریاد میزد به سمتش دوید
جونگ کوک جیکوب و محکم بغل کرد
تهیونگ وقتی حس بین این پدر و پسر و دید دلش لرزید،از اینکه داشتن جونگ کوک ناممکن باشه
عشقی که تو چشمای جونگ کوک برای جیکوب بود تهیونگ رو نا امید میکردوقتی به خودش اومد جونگ کوک رفته بود و جیمین با لبخند غمگینی نگاهش میکرد
تهیونگ:چیه؟
جیمین: هیچی بیا بریم دیرهجونگ کوک درحالی که جیکوب هنوز بغلش بود گوشه خلوت سالن وایساده بود تا هم خودش آروم شه هم جیکوب
همین طور که موهاش و نوازش میکرد گفت:چیزی نیست پسرم بابا اینجاس نگران نباش
جیکوب بالاخره سرشو از گردن باباش در آورد با چشمای معصومش به پدر مهربونش نگاه کرد:منم ببر کلاست
جونگ کوک لبخندی زد:به شرطی که اذیت نکنی
جیکوب:چشم
جونگ کوک: آفرین
پیشونیشو بوسید و گذاشتش زمین
YOU ARE READING
Kookv Magic Of Love [ Completed ]
Fanfictionجادوی عشق🍸 کاپل:کوکوی یونمین کاپل مخفی ژانر روزمره درام رومنس اسمات دانشگاهی هپی اند تاپ جونگ کوک باتم تهیونگ خلاصه داستان:کیم تهیونگ کراش کل دانشگاهه به رابطه معتقد نیست حالا چی میشه اگه این آدم خودش رو کسی کراش بزنه اونم نه هرکسی بلکه جئون جونگ...