جونگ کوک آروم چشماشو باز کرد یونگی روی صندلی نشست بود و دستاشو رو صورتش گذاشته بود این چند ساعت براش چند سال گذشته بود دیدن جونگ کوک قوی تو این حالت برای یونگی هم سخت بود
جونگ کوک سعی کرد صداش کنه گرچه براش سخت بود:یو.. یونگییونگی دستشو برداشت و با دیدن برادرش لبخند خسته ای زد و گفت:میرم دکتر و بیارم
وقتی در و باز کرد تا بره جونگ کوک جیکوب و دید که داشت گریه میکرد و مدام میگفت:بابا من بابامو میخوااااام
جونگ کوک لبخندی زد اما اشکاش ریخت جیکوب با دیدن پدرش صداش کرد و خواست بیاد تو که جنی گرفتش و گفت:حال بابا خوب نیست عزیزم صبر کن بعدا میریم پیشش
وقتی دکتر وارد اتاق شد جونگ کوک اصلا بهش توجه نمیکرد تمام نگاهش روی جیکوب بود که با دیدنش میخندید و لبخند به لب جونگ کوک آورده بود
وقتی دکتر رفت جنی و جیکوب وارد اتاق شدن
جیکوب کنار تخت وایساد و گفت:بابا قول بده زود خوب شی باشه؟؟ با چشمای خوشگلش که از گریه قرمز شده بود به پدرش نگاه کردجونگ کوک کمی خودشو رو تخت بالا کشید و دستای کوچولو جیکوب و گرفت و گفت:حتما عزیزم
صدای گریه نوزادی بیرون اتاق قلب جونگ کوک و متوقف کرد یعنی صدای بچه خودش بود؟؟
جیمین با بچه ای تو بغلش که آروم نمیگرفت و مدام گریه میکرد وارد اتاق شدجونگ کوک سعی کرد جلوی اشکاش و بگیره دستاش و جلو برد تا بچشو بگیره
جسم ظریف نوزاد تو آغوش بزرگ جونگ کوک جا گرفت گریه هاش آروم شد
جونگ کوک درحالی که دست نوزاد خواب را نوازش میکرد گفت:حال تهیونگ چطورهجیمین آه بلندی کشید و گفت:بهتره ولی طول میکشه تا بهوش بیاد
لیسا با خشم وارد اتاق شد و گفت:کی این بلا رو سر ته آورده جونگ کوک ؟؟
جونگ کوک نگاهش و از نوزادش برنداشت و گفت:قصش طولانیه
لیسا:رفیق من اشغال بیهوشه فاکینگ جونگ کوک پس سریع بگو ببینم کدوم حروم زاده ای این کار و کردهجونگ کوک با خشم پنهان تو صداش گفت:اسمش جکسونه
همه منتظر ادامه حرفش بودن جونگ کوک نفس عمیقی کشید و گفت: منو جکسون تو بوسان دشمن هم بودیم دو تا بچه شر مدرسه ای که دنبال دعوا بودن ولی یه روز همه چی از دعوا های بچگونمون فراتر رفت
بازگشت به عقب
جونگ کوک نوجوون با دوستاش تو کوچه های خلوت در حال قدم زدن بودند صدای فریادی از پشت سر توجهشون و جلب کرد:جونگ کوک حروم زاده وایسا
وقتی جونگ کوک جکسون و دید چشم هاشو چرخوند و گفت:دیگه چی میخوای جکسون؟؟؟
جکسون نگاه ترسناکی کرد و گفت:اون نوچه های اشغالتو رد کن برن تا بهت حالی کنم چی میخوام
BINABASA MO ANG
Kookv Magic Of Love [ Completed ]
Fanfictionجادوی عشق🍸 کاپل:کوکوی یونمین کاپل مخفی ژانر روزمره درام رومنس اسمات دانشگاهی هپی اند تاپ جونگ کوک باتم تهیونگ خلاصه داستان:کیم تهیونگ کراش کل دانشگاهه به رابطه معتقد نیست حالا چی میشه اگه این آدم خودش رو کسی کراش بزنه اونم نه هرکسی بلکه جئون جونگ...