صدای بحث جیمین و تهیونگ کل فروشگاه و پر کرده بود
+جیمینا آخه این کجاش قشنگه
_تو سلیقه نداری خیلی هم قشنگه
+ولی من اونو میخوامیونگی که کنار جونگکوک بیرون مغازه وایساده بود گفت:یه سر برو تو بزن ببین چه خبره
جونگکوک که دستش پر از وسایل بود گفت:هیونگ به خدا توان وایسادن ندارم پنج ساعتها بیرونیمویمین از مغازه اومدن بیرون
یونگی:چه عجب
جیمین چشماشو چرخوند و حرفی نزد چون دوباره دعواشون شد بود سر اینکه جیمین میخواست بگرده تا بهترین کت و شلوار و براش انتخاب کنند ولی یونگی همونی که اول دیده بود و برداشته بودتهیونگ که دید جیمین جواب نمیده گفت:جنی زنگ زد گفت کار داره باید بریم خونه مراقب بچه ها باشیم
جونگ کوک آه دراماتیکی کشید و گفت: بالاخره داریم میریم خونه
تهیونگ:چقدر شلوغش میکنی خوبه فقط پنج ساعت بیرون بودیمجونگکوک نگاه معناداری کرد و گفت:من بعدا با تو کار دارم
وقتی وارد خونه شدن جنی و لیسا آماده رفتن بودن
جنی:خوش گذشت؟؟؟
جونگکوک خرید ها رو زمین گذاشت و به تمسخر گفت:خیلی
ته: اینقدر این دو تا غر زدن نه خوش نگذشت
جیکوب که لباس های بیرون تنش بود به جمعشون پیوست
لیسا: جیکوب یکم پیش ما بمونه برای فردا با خودمون میاریمش
جونگکوک با خستگی خودشو رو کاناپه انداخت و گفت:باشه مارمولک
لیسا:تو هم اینقدر رفیق منو اذیت نکن
جونگکوک:رفیق تو از صبح تا حالا پدر منو در آورده
جنی:ما دیگه میریم
جیمین دور تر از جونگکوک روی کاناپه نشست و گوشیش و در آورد تا خودش و سرگرم کنهیونگی کنار کوک نشست و گفت: هیچوقت فکر نمیکردم بعد ازدواجم بخاطر خرید کت و شلوار با همسرم بحث کنم و بعد قهر کنیم
کوک خنده کوتاهی کرد و گفت: اشتباهت همینه داداش دعوا از مسخره ترین موضوعات شروع میشه
تهیونگ رفت سراغ تهجونگ پسر کوچولو خوشگلش بیدار شد و با دیدن ته زد زیر گریه
ته سعی کرد بلندش کنه تا بهش شیر بده ولی دستش برای اینکار همراهیش نمیکرد نیاز به کمک داشت
به سمت در داد زد: جونگکوکااااااااااا
جونگکوک:اومدمممممممم
ته رو به پسر کوچولوش گفت:چیزی نیست عزیزم الان بهت غذا میدم
در باز شد و جونگکوک گفت:چی شده؟؟؟
ته:تهجونگ گشنشهجونگکوک منظورشو فهمید در و بست و گفت:ببریمش تو اتاق خودت دراز بکشی چطوره؟؟
ته:باشه بغلش کن بریمتهیونگ دکمه های پیراهنش و باز کرد و کنار تهجونگ روی تخت خوابید سر پسرش و به خودش نزدیک کرد و سینشو تو دهنش گذاشت و به میک زدن زیباش نگاه کرد
بوسه ای روی گردنش نشست که باعث لبخندش شد جونگکوک از پشت بغلش کرد و گفت:منم وقتی سینه هاتو میخورم اینقدر معصومم؟؟؟
ته از سوالش جا خورد اما گفت:نه تو عین یه شیطانی که مدام منو گول میزنی و به تخت میکشونیم
YOU ARE READING
Kookv Magic Of Love [ Completed ]
Fanfictionجادوی عشق🍸 کاپل:کوکوی یونمین کاپل مخفی ژانر روزمره درام رومنس اسمات دانشگاهی هپی اند تاپ جونگ کوک باتم تهیونگ خلاصه داستان:کیم تهیونگ کراش کل دانشگاهه به رابطه معتقد نیست حالا چی میشه اگه این آدم خودش رو کسی کراش بزنه اونم نه هرکسی بلکه جئون جونگ...