part 13

5.3K 761 157
                                    

وقتی یونگی وسط خیابون پرت شد صدای ترمزی اومد ماشینی که نزدیک بود یونگی و بزنه کنار تن بیجونش ترمز کرده بود

جیمین به سمت یونگی دوید و تکونش داد ولی یونگی به هوش نیومد با گریه گوشی شو در آورد و سعی کرد به اورژانس زنگ بزنه ولی دستاش می لرزید صدای آشنایی شنید:جیمینا نگران نباش نامجون زنگ زد به آمبولانس
جیمینی که سعی میکرد با گریه توضیح بده چه اتفاقی واسه یونگیش افتاده از هر سکانس تلخی غمگین تر بود
جین بغلش کرد و گفت:چیزیش نیست نگران نباش یونگی قویه تو هم باید قوی باشی
جیمین تایید کرد و سعی کرد خودشو آروم کنه




کوکوی تو هال در حال فیلم نگاه کردن بودن که گوشی جونگ کوک زنگ خورد:بله؟

جین:جونگ کوک یونگی کتک خورده ولی چیزیش نیست خودتو برسون بیمارستان

جین خبر و طوری گفت که جونگ کوک نترسه و موفق بود اما جونگ کوک تو خبر بد دادن وحشتناکه

ته در حالی که چشمش به فیلم بود گفت:کی بود؟؟
جونگ کوک بی مقدمه گفت: یونگی تو بیمارستانه

خوراکی ته از دستش افتاد چند ثانیه بدون پلک زدن به جونگ کوک نگاه کرد و بعد از هوش رفت

جونگ کوک با فریاد ته رو بغل کرد سعی کرد بهوشش بیاره اما موفق نشد

بیمارستان

همه پشت در اتاق منتظر دکتر ته بودن نامجون که هنوز از عصبانیت قرمز بود سیلی محکمی به جونگ کوک زد و گفت: وای به حالت اگه بلایی سر ته و بچش بیاد

جونگ کوک سرشو پایین انداخت و حرفی نزد وقتی رسیده بودن بیمارستان جونگ کوک همه چیو گفته بود و جیمین بهش گفته بود که تهیونگ بارداره
جونگ کوک اینقدر ترسیده و ناراحت بود که فرصت نکرده بود برای پدر شدن خوشحالی کنه
نکنه اتفاقی برای بچش یا تهیونگ بیوفته؟؟؟

دکتر مخصوصی که نامجون خبر کرده بود از اتاق خارج شد:حالش خوبه بچه هم سالمه نگران نباشید
فقط مراقبش باشید میتونید ببینیدش ولی بیدارش نکنید
اینو گفت و رفت
همه نفس راحتی کشیدن
جیمین که هنوز ناراحت بود گفت:من میرم یه سر به یونگی بزنم

جونگ کوک رو به جین گفت:دکتر یونگی چی گفت؟؟
جین که حالا خیالش راحت شده بود رو صندلی نشست و گفت:چیزیش نیست فقط بدنش زخمیه و بیهوش شدنش هم بخاطر ضربه ایه که به سرش خورده ولی جدی نیست نگران نباش

جونگ کوک سرشو تکون داد
جین ناراحتی کوکی رو دید و سعی کرد جو و عوض کنه به شونه جونگ کوک زد و گفت:چه احساسیه که داری پدر میشی؟؟

جونگ کوک با ذوق گفت:دلم میخواد ببرمش خونه سه روز و سه شب جشن بگیرم بع......

نامجون چشم غره ای کرد و گفت:تو با پسر من تنها نمی مونی برای سلامتیش خوب نیست

Kookv Magic Of Love [ Completed ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang