نامجین با هم تو پارک نشسته بودن و هردو ساکت بودن و به صدای پرنده ها گوش میکردن
نامجون با لبخندی مردونه گفت:یادته اولین باری که همو دیدیم بهت خیره شده بودم؟؟
جین با خنده گفت:آره یادمه منم همش به خودم میگفتم نکنه یه چیزی رو اشتباه بستمنامجون خندید و گفت:اون موقع فکر نمیکردم با اون شونه ها از در اتاقم تو بیای
جین با صدای معترضی که نامجون دلش براش تنگ شده بود گفت: یااااا مگه من چقدر گندم؟؟؟
نامجون: منظورم این نبود عشق....
هیچ وقت فکر نمی کرد دوباره این کلمه رو بگه چون بعد از حین هیح کس این واژه رو ازش نشنیده بودجین با چشمای خیسش گفت:اولین باری که این کلمه رو بهم گفتی تو پنجمین قرار مخفیانمون بود یادته؟؟؟
نامجون :مگه میشه یادم بره تو اولین و آخرین عشقمی
بغض جین با نگاه کردن به صورت مردونه نامجون شکست:همش تقصیر من بود اگه اون روز باهات دعوا نمیکردم اینطوری نمیشد
نامجون دستاشو گرفت و گفت:اون باز هم نمیذاشتن منو تو باهم بمونیمجین:رد شلاق ها رو تنت مونده؟؟
نامجون خنده کوتاهی کردو گفت:مهم نیست عشقناگهان تمام اتفاقات اون روز و به خاطر آورد
تمام بدن نامجون شلاق خورده بود و از زخماش خون می چکید جین داد و فریاد می کرد ولی فقط سیلی و کتک نصیبش میشدنامجون درحالی که تو خون خودش شنا میکرد لب زد:دوست دارم
جین با گریه رو زمین افتاد:دوست دارم تورو خدا تنهام نذار
دست پدرش دور گلوش حلقه شد تا خفش کنه از گوشه چشمش میدید که نامجون سعی داره به سمتش بیاد ولی بیشتر و بیشتر کتک میخورهبا صدای فریاد نامجون به خودش اومد
نامجون پیشش بود سالم بود یعنی همه روزهای بد تموم شده بود؟؟
نامجون بغلش کرد و گفت:تموم شد عشقم تموم شد کسی اذیتت نمیکنهجونگ کوک و تهیونگ روی تخت دراز کشیده بودن
تهیونگ که سرش رو بازوی جونگ کوک بود به صورتش نگاه کرد و دید شدیداً تو فکرهگونشو بوسید و گفت:چیه به چی فکر میکردی؟؟
جونگ کوک به چشمای ته نگاه کرد و گفت:یه چیزی میخوام
ته: چی؟؟
جونگ کوک:بچه
ته لبخند دندون نمایی زد و گفت:منم دلم میخواد ولی هیچ کدوممون نمیتونیم مراقبش باشیمجونگ کوک:جنی ازش مراقبت میکنه
تهیونگ به بی صبری جونگ کوک تو دلش خندید و گفت:چرا یکی دیگه رو هم اذیت کنیم تا آخر دانشگاه چیزی نموندهجونگ کوک و روشو برگردوند و گفت:تو اصلا منو درک نمیکنی تو باز نه ماه اونو داری من چی؟؟
تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت:نکنه میخوای حامله شی؟؟
جونگ کوک با شیطنت گفت:اصلا شاید الآنم باشی
تهیونگ: نیستم جونگ کوکا
جونگ کوک با خوشحالی گفت:هستی مطمئنم (همه فهمیدن حاملگی غیر خودش)تهیونگ:حالا هرچی
جونگ کوک برای هردوشون غذا درست کرده بود ولی وقتی دید ته نمیخوره گفت:دوسش نداری یه چیز دیگه درست کنم
تهیونگ:نه نمیخواد همینو میخورم
تلاش کرد غذا بخوره ولی نتونستجونگ کوک با نگرانی گفت: حالت خوب نیست تهیونگی باید ببرمت دکتر
ته:بذار برای بعدا الان خوابم میاد
به سمت اتاقش رفت و جونگ کوک و تنها گذاشتهمون موقع
یونمینجیمین آستین یونگی و کشید و گفت:بهم قول دادی میخریش
یونگی:عشقم اون لباس مال آلان نیست
جیمین لبشو آویزون کرد و گفت:اصن باهات قهرمیونگی سعی در منت کشی داشت که مردی نزدیکشون شد و با لبخند کثیفش گفت:چه عروسک خوشگلی
یونگی منظور مرد و فهمید و گفت: مزاحم نشیدمرد:جوجه خودتو بکش کنار تا حساب خودتم نرسیدم
یونگ دست جیمین کشید تا ببره که مرد شونه یونگی گرفت و گفت:کجا با این عجله؟؟یونگ چیزی نگفت و مشتی به صورت مرد زد
و با هم درگیر شدن
مرد قد بلند ترو قویتر بود پچپلی یونگی نمیخواست کم بیاره جیمین چند بار خواست وارد دعوا بشه اما یونگی هلش میداد تا دور شه مردم هم هیچ کمکی نمیکردن مرد دعوا رو به نزدیک خیابون رسوند و با یه غفلت یونگی به وسط خیابون هل داد جیمین فریاد زد ولیببخشید کم بود بچه ها امروز خیلی خسته بودم کامنت یادتون نره اگه هم دوسش داشتید ووت بدید
دوستون دارم
♥️❤️❤️❤️
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Kookv Magic Of Love [ Completed ]
Hayran Kurguجادوی عشق🍸 کاپل:کوکوی یونمین کاپل مخفی ژانر روزمره درام رومنس اسمات دانشگاهی هپی اند تاپ جونگ کوک باتم تهیونگ خلاصه داستان:کیم تهیونگ کراش کل دانشگاهه به رابطه معتقد نیست حالا چی میشه اگه این آدم خودش رو کسی کراش بزنه اونم نه هرکسی بلکه جئون جونگ...