part 3

7.6K 1.1K 426
                                    

بیمارستان

جیمین وارد اتاق شد چقدر متنفر بود از اینکه تهیونگش اینجا بستریه بغض کرده بود ولی نمیخواست گریه کنه وقتی لبخند رفیقشو دید دیگه نتونست جلوی اشک هاشو بگیره تهیونگ به معنای واقعی کلمه داغون بود اما برای جیمین همیشه لبخند میزد

سمت ته دوید میخواست بغلش کنه ولی نمی‌تونست تمام بدنش زخم بود دست و پای چپش هم شکسته بود جیمین نمی‌تونست تهیونگ و اینجوری ببینه

چند دقیقه طول کشید تا گریه هاش آروم شه تمام این مدت تهیونگ سرشو نوازش میکرد و بهش اطمینان میداد که زود خوب میشه

جیمین که حالا خشمگین شده بود گفت:اون معشوقه لعنتی تو میکشم ته باور کن.....
ته:چرا جیمینی؟؟
جیمین:چون اون عوضی اونجا بود دید دارن تو رو می برن ولی کاری نکرد

تهیونگ تلخندی زد و گفت:حق داره،فکر کرده من برگشتم به کثافت کاری های قبلم ،همه رشته هام پنبه شد تموم اعتمادی که بدست آورده بودم به فنا رفت جیمیننننننن

همون لحظه بغضش ترکید
جیمین صورت زخمی شو قاب کرد و گفت:نه عزیزم اینطور نیست وقتی داشتم میاوردمت بیرون بار اونم بود حتی تا بیمارستان باهام اومد از کارش پشیمون بود میخواست ببینتت ولی کاری پیش اومد رفت

تهیونگ با ذوق و چشمایی که حالا برق افتاده بود گفت: راست میگی؟؟من میخوام ببینمش

جیمین: الان نه عزیزم حالت اصلا خوب نیست ولی من بهش زنگ میزنم بیاد

لبخند ته بزرگتر شد نور امیدی تو دلش افتاد

لبخند رو لب های ته برای جیمین یه دنیا ارزش داشت بیشتر از خونواده و دوستاش

خونه جونگ کوک

جنی تازه رفته بود و جیکوب بین جونگ کوک و یونگی خواب بود
یونگی:بهت گفتم به اون پسر بیچاره اعتماد کن

جونگ کوک: انتظار داشتی چه فکری بکنم؟کسی تو دانشگاه نیست که با این پسر نخوابیده باشه،میتونه دوستم داشته باشه ولی من با یه هرزه وارد رابطه نمیشم

یونگی:من از بحث کردن باهات خستم ولی فقط یادت باشه همه مثل سوزی و جنی بی وفا نیستن
آدمایی که فکرشو نمی کنی تو شرایطی که خودتم از خودت متنفری عاشقت میمونن

جونگ کوک تو فکر بود درسته تهیونگ سوزی نبود جنی نبود
ولی
به چشم کوک هنوزم یه هرزه بود

تهیونگ تازه از بیمارستان مرخص شده بود جیمین این مدت پیشش میموند تا مراقبش باشه
کنار هم رو مبل نشسته بودن
جیمین:به لیسا زنگ زدم
تهیونگ نیم خیز شد:چیکار کردی؟؟؟
جیمین:یکی باید حساب اون آشغال هایی که این بلاها رو سرت آوردن برسه

تهیونگ:جیمین....
حرفش با صدای در قطع شد جیمین رفت تا در و باز کنه طولی نکشید که یه موجود کوچولو از زیر دست جیمین در رفت و به سمت تهیونگ دوید با ذوق خواست بغلش کنه که جیمین با لحنی که سعی میکرد مهربون باشه گفت:جیکوب الان بدنش زخمه بعدا بغلش کن

Kookv Magic Of Love [ Completed ]Onde histórias criam vida. Descubra agora