ساعت شش صبح
جونگ کوک کش و قوسی به بدنش داد و چشماشو باز کرد وقتی دید تو اتاق خودش نیست جا خورد
سعی کرد شب پیش و به یاد بیاره
که البته کام خشک شده رو ملافه همه چیو براش روشن کرد به جز کسی که باهاش خوابیدهلباسهاشو پوشید و به سمت خونه رفت توی هال پسرش روی کاناپه خوابیده بود
رفت دوش گرفت و به سمت آشپزخونه رفت صبحونه آماده بود حتما برادرش اینکار و کرده بود
صدای بچشو شنید:بابا کی اومدی؟
کوک بدون توجه به سوالش بغلش کرد و چلوندش جیکوب هم حرفی نزد به این محبت های سفت و محکم عادت داشتکوک:دیشب با عمو خوش گذشت؟؟؟
جیکوب:نه عمو نگذاشت تا دیروقت بیدار بمونم چیپس هم بهم نداد یعنی چی
کوک به غر غر های جیکوب خندید یونگی خیلی روی سلامتی خواب و خوراک حساس بود:عمو چون دوستت داره این کار رو میکنه
جیکوب:نه خیرم
کوک:بله خیرم همین جوریه تازه تو میخواستی از زیر قانون های بابا در بری؟؟؟اره؟؟جیکوب از بغل کوک پایین پرید و در رفت
جیمین بیرون خونه تهیونگ منتظرش بود
وقتی تهیونگ تو ماشین نشست چشمای جیمین چهارتا شد:چ..چه غلطی کردی پسر؟؟؟ته خندید و گفت:بد که نشدم چرا اینجوری میگی؟؟؟
جیمین: مخ کیو میخوای بزنی با این قیافه؟؟
تهیونگ:خودت میدونی
جیمین هوفی کشید:ته....
تهیونگ با معصومانه ترین حالت:میخوامش واقعا میخوامش تمام یه شبه هامو تموم میکنم دیگه هرز نمیپرم فقط اونو میخوامجیمین: عاشق بدبخت
ته به شیرینی خندید و راه افتادنتهیونگ اون روز جونگ کوک و فقط تو راهرو دید و البته با موهای بلوندش کلی توجه آقای جئون و جلب کرده بود اما هنوز خیلی راه مونده
نه میتونست دل بکنه نه دلش میخواست زندگی شو خراب کنهجئون برای بردن یه سری برگه اومده بود و اون روز کلاس نداشت
وقتی تو خونه داشت برگه هارو تصحیح میکرد برگه تهیونگ و برداشت همه جواب ها رو درست داده بود و ته صفحه شعری نوشته بود
YOU ARE READING
Kookv Magic Of Love [ Completed ]
Fanfictionجادوی عشق🍸 کاپل:کوکوی یونمین کاپل مخفی ژانر روزمره درام رومنس اسمات دانشگاهی هپی اند تاپ جونگ کوک باتم تهیونگ خلاصه داستان:کیم تهیونگ کراش کل دانشگاهه به رابطه معتقد نیست حالا چی میشه اگه این آدم خودش رو کسی کراش بزنه اونم نه هرکسی بلکه جئون جونگ...