part 20

4.8K 665 80
                                    



بیمارستان چند ساعت قب

جیمین نوزاد و در آغوش گرفت و با عجله خودشو به اتاق ته یونگ رسوند وقتی در و باز کرد همه با چشمای متعجبشون بهش خیره شدن
ته اخماش و تو هم کرد و گفت:چرا اینقدر پریشونی جیمینا؟؟
جیمین با لحن نا مطمئنی گفت:جونگ کوک نیست
یونگی با صدای بلندی گفت:یعنی چی نیست؟؟؟

جیمین:تختش خالی بود و فقط بچه روش بود

تهیونگ لرزش دست هاشو با مشت کردن پوشوند بعد با صدای آرومی گفت:اون چیزیش نمیشه سالم برمیگرده نگران نباشید

بغضشو قورت داد و دستش و دراز کرد تا بچشو بگیره
وقتی نوزاد و بغل کرد با لبخند صورتش و نوازش کرد و گفت:سلام تهجونگ من

ناگهان گریه تهجونگ بلند شد همه فهمیدن که تهجونگ کوچولو گشنشه
جنی گفت:خب دیگه بیاید بریم بیرون

جیمین:من میمونم کمکش کنم شما برید
بعد از اینکه بقیه رفتن جیمین گفت:کمکت کنم ؟؟
ته چشم از تهجونگ برنمیداشت گفت:لباسمو برام باز کن

جیمین لباسشو باز کرد و تهجونگ و رو تخت خوابوند تهیونگ به پهلو دراز کشید بعد به کمک جیمین تهجونگ و به سینش نزدیک کرد
صحنه شیر خوردن تهجونگ زیباترین چیزی بود که هر دو دیده بودن چون نه چشم برمیداشتن نه لبخندشون پاک میشد

بیرون اتاق یونگی مدام طول و عرض سالن و طی میکرد
جین که کنار نامجون نشسته بود گفت:به گوشیش زنگ زدی؟؟
یونگی با آرامشی ترسناک گفت:خاموشه
(تو دعوا با جکسون شکست)
جیکوب رو به جنی گفت:بابا برمیگرده مگه نه؟؟؟

جنی لبخندی برای اطمینان دادن به جیکوب زد و گفت:آره عشق برمیگرده


تهیونگ مرخص شده بود پدرش و جیمین خیلی بهش اصرار کرده بودن تا پیش یکدومشون بمونه تا بتونم مراقبش باشن ولی قبول نکرده بود میخواست تو خونه جونگ کوک باشه

ولی جنلیسا پیشش میموندن تا هم مراقب جیکوب باشم هم تهجونگ و تهیونگ

جنی در حالی که تهجونگ بغلش بود وارد خونه شد ته یونگ و جیکوب دست تو دست پشت سر جنی وارد شدن سر آخر لیسا بود که در و پشت سرش قفل کرد

وارد هال شدن و با دیدن جونگ کوک که با لبخند نگاهشون میکرد جا خوردن جیکوب جیغ زد و به سمتش دوید جونگ کوک زانو زد و محکم بغلش کرد

بعد بلند شد و به سمت جنی رفت تا تهجونگ و ازش بگیره پیشونی نوزاد خواب و بوسید و گفت:فرشته کوچولو
تمام این مدت تهیونگ خودشو نگه داشته بود تا بغضش نشکنه بعد شنیدن گذشته جونگ کوک و برگشتن جکسون بعد ناپدید شدنش فشار زیادی و تحمل کرده بود

جنی تهجونگ و گرفت و گفت:من میرم بخوابونمش

لیسا که منظور جنی رو فهمیده بود رو به جیکوب گفت:بیا بریم تو هم وقت خوابته
جیکوب: نمیخوام باهات قهرم تو نذاشتی تهجونگ و بغل کنم
لیسا کلافه گفت: برات یه بسته شکلات میخرم
چشمای جیکوب برق زد و گفت:قول دادیا

Kookv Magic Of Love [ Completed ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang