part 15

5.2K 764 99
                                    

جونگ کوک حس کرد فرد کوچولویی رو شکمش نشسته توی خواب هم میتونست دستای کوچیکی که صورت بزرگ و مردونش و نوازش میکردن حس کنه
جیکوب رو شکم و سینه باباش خوابید و سرش و تو گردنش فرو برد جونگ کوک دستاشو دور پسرش حلقه کرد تا نیوفته
کم کم سعی کرد بیدار شه جیکوب با دیدن پدر نیمه هوشیارش رو شکمش نشست و با ذوق دستاشو بهم کوبید:بابا بیداره بابا بیداره
جونگ کوک خندید و گفت:ساعت چنده؟؟
جیکوب:هشته
جونگ کوک درحالی که می نشست گفت:صبحونه خوردی؟؟
جیکوب: بابا ته ته بهم داد

بابا ته ته؟؟؟اسم شیرینی بود

جونگ کوک تازه یاد دیشب افتاد الان چجوری باید باهاش روبرو میشد
حتما باهاش قهره و نمی‌خواد باهاش حرف بزنه
ولی جیکوب نباید تنش بینشون و ببینه

جونگ کوک:چطوره بری تو اتاق بازی کنی تا من صبحونه بخورم بعد بیام بچلونمت
جیکوب:ارههههههه
و به سمت اتاقش دوید
جونگ کوک بعد از دستشویی وارد آشپزخونه شد تهیونگ برای دو نفر میز چیده بود و هنوز به غذاش دست نزده بود با دیدن جونگ کوک از جاش بلند شد و محکم بغلش کرد:دلم برات تنگ شده بود نباید میذاشتم دور ازم بخوابی

مگه ممکن بود؟؟ته ازش ناراحت نبود؟؟؟این فقط شبیه یه رویای کوفتی بود چرا مثل یه روز عادی رفتار میکرد؟؟؟

ته ازش جدا شد و گفت:بشین تا برات قهوه بریزم

تو اون چند دقیقه جونگ کوک رفتار های ته رو زیر نظر گرفت هیچی تغییر نکرده بود با هنوز با عشق نگاهش میکرد و مثل یه جواهر بهش اهمیت میداد و همه اینا جونگ کوک و تو تصمیمش مصمم تر میکرد

ولی باید با ته درمورد دیروز حرف میزد

میز صبحونه رو با هم جمع کردن ته خواست سمت ظرف ها بره که جونگ کوک محکم بغلش کرد و گفت: معذرت می‌خوام عشقم من فقط بخاطر فکر از دست دادن جیکوب بهم ریخته بودم من از زندگی الآنم راضیم تو رو دوست دارم بچمونو دوست دارم نمیخوام از دستتون بدم میدونم احمقم که اون حرفا رو زدم منو ببخش

ته بوسه سبکی رو گردنش گذاشت و گفت:میدونم عشقم ولی من تورو نمیبازم جونگ کوک حتی اگه از ته قلبت بخوای برگردی

جونگ کوک به چشمای ته نگاه کرد و گفت: هیچوقت کسی اینجوری منو نخواست اینقدر جدی و مطمئن عاشقتم کیم تهیونگ

ته خندید و گفت:خیلی خوب حالا جمع کن این حرفای عاشقانه رو کار دارم

جونگ کوک و هل داد و به سمت سینک رفت
جونگ کوک:تو خیلی با عشقت بد رفتاری میکنی تهیونگ
ته:من عاشق تو نیستم آقای جئون فقط ازت خوشم میاد
جونگ کوک با ابروی بالا انداخته گفت:پس کی همش دنبال من بود تا مخم و بزنه؟؟؟

تهیونگ به سمتش برگشت و گفت:کی از روز اول که وارد دانشگاه شد نتونست چشم از من برداره و به قصد منو بعد کلاساش نگه می داشت به بهونه پروژه هاش تا منو بیشتر ببینه؟؟؟

Kookv Magic Of Love [ Completed ]Where stories live. Discover now