🥀🌪 دو تا آدم، از دو تا دنیای کاملا مختلف. یکی درحال زندگی کردن، اونیکی فقط دنبال زنده موندن. جئون جانگ کوک، معاون شرکت اتومبیل JK، دوست داره همه رو زیر کنترل خودش بگیره، و تا حالا موفق هم بوده و فکر میکنه از این به بعدم خواهد بود چون یه آدم ثروتمنده و همه پول رو می پرستن. حالا چی میشه اگه یه آدمی مثل تهیونگ که از آدمای پولدار متنفره وارد زندگیش شه و اون...عاشقش شه؟ قسمتی از فیکشن🔥: تهیونگ وارد جکوزی شد و آروم به سمت جانگ کوک خزید. دست هاش رو دور گردن پسر کوچیکتر حلقه کرد و روی پاهاش نشست. پاهای برهنه ش رو دور کمر برهنه کوک پیچید. جانگ کوک بغلش کرد و به خودش نزدیک ترش کرد.صورتش رو توی گودی گردن پسر دفن کرد. بوسه های شیرینی روی گردنش نشوند و کم کم به سمت لب هاش پیش رفت. لب هاش جلوی لب های تهیونگ معلق موند. نبوسیدش فقط لب هاش رو روی لب های تهیونگ کشید. تهیونگ لب هاش رو از هم فاصله داد تا جانگکوک لبهاش رو روی مال اون بذاره و ببوستش. اما جانگ کوک حتی یک اینچ جلوتر نیومد. -چقدر میخوایش ته؟ +نمیتونم با کلمات توصیفش کنم. ┈─┈─┈─┈─┈─┈ ᯊ @CAFEVKOOK ᯊ
44 parts