جین بی حرکت ماند و نامجون، تخت را دور زد. طرف دیگر نشست و خودش را به او نزدیکتر کرد. کمی خم شد تا صورتش را ببیند. البته که خودش را به خواب زده بود. نامجون میدانست. به بالشهای روی تخت تکیه کرد و اجازه داد پسر بزرگتر تصور کند که متوجهش نشده است. "حتی اگر بیداری و میشنوی هم، چیزی نگو" بالاخره لب باز کرد. جین کمی لرزید. این از چشم معشوقهاش دور نماند. میخواست بدن سردش را در آغوش بگیرد اما این آخرین کاری بود که آن شب باید انجام میداد. "من دارم فراموشت میکنم جین" دومین جمله شوکه کننده آن شب را هم او بود که به زبان میآورد. کاپل: نامجین ژانر: درام/انگست/آمنزیا/روزمره/رمنس/اجتماعی