پله ها رو دوتا یکی بالا میرفت و کوله پشتی مشکی رنگش پشت سرش کشیده میشد... از شانس گندش اسانسور خراب بود و پاهای خسته ش مجبور بودن اونو تا طبقه سوم ببرن...
رمز درو زد و داخل رفت... یوتا روی مبل لش کرده بود و تیوی تماشا میکرد... به چهره ی خسته ی جهیون نگاهی انداخت و یه لبخند کشنده تحویلش داد
یوتا_چطوری بازیگر جهیون؟
جهیون لبخند نصفه نیمه ای تحویل داد
_سلام... خوبم...
اونقد خسته بود که به هیچی جز یه دوش اب خنک نمیتونست فکر کنه... مستقیم سمت اتاقش رفت و کوله پشتیش رو روی تختش انداخت...
حوله رو روی دوشش انداخت و سمت حمام رفت... صدای شرشر اب یوتا رو از این موضوع اگاه کرد... گوشیش رو برداشت و بعد از گرفتن شماره وین وین به گوشش نزدیک کرد و بعد از شنیدن صدای سرزنده ی وین وین لبخند گرمی روی صورتش نقش بست...
***
همونطور که حوله رو روی موهای خیسش حرکت میداد وارد پذیرایی شد و با دیدن یوتا که یه لبخند گنده روی لبش بود مطمئن شد که داره با وین لاس میزنه... سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد و بی اختیار نگاهش سمت اتاق تیونگ کشیده شد...
در اتاق یکم باز بود و نمای خیلی کوچیکی از اتاق کوچیک و پر از استیکر تیونگ که به نظر میومد خالی باشه میداد... جهیون نتونست به حس نگرانی و کنجکاویش غلبه کنه و مسیرش رو سمت اتاق کج کرد... با بند دوم انگشت اشاره ش تقه ای به در زد که صدای یوتا متوقفش کرد
یوتا_ تیونگ خونه نیس
جهیون چرخید و سوالی به یوتا که گوشی رو کمی از گوشش فاصله داده بود خیره شد
یوتا_ نبودی... امروز صب رفته بودبود کمپانی... وقتی اومد خیلی پنچر و گرفته بود... جانی وقتی حالشو دید با خودش بردش بیرون یه چرخی بزنن
جهیون سرشو تکون داد و از اتاق فاصله گرفت... روی مبل تک نفره نشست و پاش رو روی پاش انداخت...
حس عجیبی داشت که نمیدونست چیه...
دلش میخواست تیونگو خوشحال ببینه و خیالش راحت بود که کنار اون پسر خوش مشرب امریکایی قطعا بهش خوش میگذره اما...
نمیدونست چرا دلش میخواست اون کسی که ستاره های چشمای تیونگ رو روشن میکنه خودش باشه...
پوفی کشید و سرشو به پشتی مبل تکیه داد... مسخره بود... خب مهم خوشحالی تیونگ بود دیگه... پس این حس عجیب غریب مزخرف چی میگفت...
نگاه کوتاهی به ساعتش انداخت... نزدیک یازده بود... تیونگ و جانی از عصر رفته بودن بیرون هنوز نیومده بودن...
حتما حسابی باهم خوش گذرونده بودن...به خودش تشر زد
« به تو چه... »اما خودشم خوب میدونست که ادم حسودیه... توی همه ی این سالها اون بیشتر توجه تیونگ رو برای خودش داشت و حالا...
YOU ARE READING
𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞
Romance➷couple: jaeyong, johnten ➷genre: romance , slice of life ➷summary: اون همیشه مجبور بود تظاهر کنه چیزی جز هیونگ نیست ولی... به خودش که نمیتونست دروغ بگه هیچوقت جهیون رو به چشم یه دونسنگ ندید!