5

719 185 67
                                    

کیف و وسیله هاش رو توی کمد جا داد و بعد از برداشتن کتابش مستقیم سمت کلاس رفت... نمیخواست هیچ کار اضافه ای کنه... نمیخواست هیچ جلب توجهی کنه ولی اون هیچکاری هم نمیکرد همه ی نگاه ها روش بود...

پشت میزش نشست و هندزفری خاموش رو توی گوشاش جا داد... کتاب رو ورق زد و خودش رو مشغول خوندن کرد...نگاه ش روی کلمات کتاب میچرخیدن که دستی حواسش رو پرت خودش کرد... دست ظریف و دخترونه ای که یه عالمه اکسسوری های فانتزی و رنگارنگ ازش اویزون بود و قوطی هایپ رو روی میز تیونگ گذاشت...

ته اون دست رو خوب میشناخت... اون ناخونای بلند و لاک زده فقط میتونستن مال یه نفر باشن... یورا... دختر ثروتمند و خوش گذرونی که هرچی میخواست به فاصله ی یه بشکن زدن براش حاضر میشد...

نگاه رو از کتابش گرفت و سوالی به صورت یورا دوخت...دختر کمی خم شد و با لبخندی که سعی میکرد با نهایت لوندی باشه سر صحبت رو باز کرد

_به نظر خسته میای...این سرحالت میکنه

نگاه تیونگ بین صورت دختر و بطری هایپ توی دستش درگردش بود... توی ذهنش داشت دنبال کلماتی میگشت که بتونه در محترمانه ترین حالت ممکن اونو رد کنه

+ خب... ممنون... ولی من امروز نمیتونم نوشیدنی های انرژی زا بخورم

ابروهای دختر از تعجب بالا رفت...
اینکه تیونگ نمیخواست به دختر پردردسر و پرحاشیه ای مثل یورا نزدیک بشه چیز بدیهی بود ولی اون اگر واقعا میخواست هم نمیتونست اون نوشیدنی رو بخوره... امروز وزن کشی داشت و خوردن اون نوشیدنی پر از قند و کالری باعث میشد وزنش از حالت نرمال بیشتر نشون داده بشه...

تیونگ تعظیم کوتاهی کرد و از روی صندلی بلند شد... مستقیم سمت در کلاس رفت تا دوباره از دست نگاه های خیره فرار کنه

ولی کجا میتونست بره...
مگه نه اینکه همه جای اون مدرسه نگاهایی پنهان و اشکار اونو زیر نظر داشتن...
اون حتی از رختکن باشگاه و استخر هم میترسید...
از کلاس های تربیت بدنی و شلوارک های ورزشی بدش میومد...
از دوش های عمومی مدرسه بدش میومد...
اون از همه چی اینجا واهمه داشت...

«لی تیونگ... »
صدایی ک از پشت سر اونو فرا میخوند باعث شد تا سرش رو از توی کمد بیرون بیاره

_بله؟

+ مربی پارک گفت همین الان بری سالن ورزشی... یکی از بچه های دومیدانی مصدوم شده... تو باید جاش بری
تیونگ بی هیچ حرفی سرش رو تکون داد و پسر هم بی تفاوت از کنارش رد شد و رفت...

گوشی و وسیله هاش رو داخل کمد جا داد و سمت سالن ورزشی حرکت کرد... شاید یکم فعالیت جسمی بتونه فشار سنگینی ک روی شونه هاشه ازبین ببره...

به محض رسیدن به سالن تمرین لباس هاش رو با لباس ورزشی عوض کرد و مشغول تمرین شد...

یک و نیم ساعت گذشته بود و تن خسته ی تیونگ گوشه ی سالن مشغول استراحت بود... موهای مشکی لختش روی پیشونیش ریخته بود و قطره های عرق دونه دونه روی موهاش سرسره بازی میکردن و پایین میچکیدن...
تیونگ بر خلاف بدن ظریف و شکننده ش بنیه ی قوی داشت و مقاومت بدنیش خیلی بالا بود...

𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞Where stories live. Discover now