20

654 133 158
                                    

سه روز گذشته رو مرخصی گرفته بود...

هدف جدیدی پیدا کرده بود و حالا درست مثل روزای کاراموزی تک تک سلول های بدنش برای رسیدن به هدف بیتاب بودن...

حس جوونی و انرژی زیادی داشت...
میخواست برای یکبار هم که شده از خودش و چیزایی ک دنیای کوچیکش رو تشکیل میدن محافظت کنه...

یکبار برای خودش
برای لی تیونگ...

در شیشه ای کافه رو به داخل فشار داد و در با صدای «جرینگ»ملایم باز شد...

میزی که حدس میزد محل قرارش باشه درست وسط کافه بود... دختر جوونی توی سن و سال خودش نشسته و پشتش سمت در بود...

براش قابل حدس بود...
اما هنوز هم از مواجه شدن با واقعیت میترسید...

نفس عمیقی کشید و جلو رفت...

_سلام...

دختر با شنیدن اون صدا از جا بلند شد... تیونگ با دیدن صورت دختر جا خورد

_یورا؟!!

+ام... سلام... لی تیونگ...

دخترک نوجونی که تیپ های جیغ و عجیب میزد حالا یه زن زیبا و متشخص شده بود...

تیونگ به ارومی روی صندلی مقابل دختر نشست

_عجیبه... انتظار نداشتم اینجا ببینمت

دختر لبخند تلخی زد

+انتظار نداشتی من کسی باشم که ازش شکایت کردی؟

تیونگ نفسش رو بیرون داد

_راستش اره...

انگشتای ظریف دختر دور لیوان هات چاکلت قفل شد

+امروز همون روزیه که باید همه چی گفته شه...

_ما برای همین اینجاییم

+وقتی از مدرسه فارق التحصیل شدیم جاستین سراغ خانواده م اومد و گفت میخواد باهام ازدواج کنه

_اون واقعا دوست داشت...

یورا پوزخند تلخی زد

+کله خر بود

تیونگ زمزمه کرد

_خیلی...

دستش بی اراده سمت پهلوش جایی ک زخم کهنه ش نشسته بود رفت...

+خب اون گزینه ی بدی نبود... باهم برای ادامه تحصیل به امریکا رفتیم و همونجا ازدواج کردیم... عمر زندگیمون اونقد طولانی نبود... شش ماه پیش توی یه درگیری خیابونی کشته شد..

_اوه... متاسفم...

نگاه تیونگ رنگ غم گرفت و به صورت مغموم زن خیره شد

+به کره برگشتم... دخترم رو به دنیا اوردم و زندگی ارومی رو شروع کردم تا اینکه از کمپانی ××× با واسطه یه سسانگ باهام ارتباط گرفتن... انگار متوجه شده بودن همکلاسی توام و ازم اطلاعات درباره اون موقع میخواستن...

🎉 You've finished reading 𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞 🎉
𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞Where stories live. Discover now