سه روز گذشته رو مرخصی گرفته بود...
هدف جدیدی پیدا کرده بود و حالا درست مثل روزای کاراموزی تک تک سلول های بدنش برای رسیدن به هدف بیتاب بودن...
حس جوونی و انرژی زیادی داشت...
میخواست برای یکبار هم که شده از خودش و چیزایی ک دنیای کوچیکش رو تشکیل میدن محافظت کنه...یکبار برای خودش
برای لی تیونگ...در شیشه ای کافه رو به داخل فشار داد و در با صدای «جرینگ»ملایم باز شد...
میزی که حدس میزد محل قرارش باشه درست وسط کافه بود... دختر جوونی توی سن و سال خودش نشسته و پشتش سمت در بود...
براش قابل حدس بود...
اما هنوز هم از مواجه شدن با واقعیت میترسید...نفس عمیقی کشید و جلو رفت...
_سلام...
دختر با شنیدن اون صدا از جا بلند شد... تیونگ با دیدن صورت دختر جا خورد
_یورا؟!!
+ام... سلام... لی تیونگ...
دخترک نوجونی که تیپ های جیغ و عجیب میزد حالا یه زن زیبا و متشخص شده بود...
تیونگ به ارومی روی صندلی مقابل دختر نشست
_عجیبه... انتظار نداشتم اینجا ببینمت
دختر لبخند تلخی زد
+انتظار نداشتی من کسی باشم که ازش شکایت کردی؟
تیونگ نفسش رو بیرون داد_راستش اره...
انگشتای ظریف دختر دور لیوان هات چاکلت قفل شد
+امروز همون روزیه که باید همه چی گفته شه...
_ما برای همین اینجاییم
+وقتی از مدرسه فارق التحصیل شدیم جاستین سراغ خانواده م اومد و گفت میخواد باهام ازدواج کنه
_اون واقعا دوست داشت...
یورا پوزخند تلخی زد
+کله خر بود
تیونگ زمزمه کرد
_خیلی...
دستش بی اراده سمت پهلوش جایی ک زخم کهنه ش نشسته بود رفت...
+خب اون گزینه ی بدی نبود... باهم برای ادامه تحصیل به امریکا رفتیم و همونجا ازدواج کردیم... عمر زندگیمون اونقد طولانی نبود... شش ماه پیش توی یه درگیری خیابونی کشته شد..
_اوه... متاسفم...
نگاه تیونگ رنگ غم گرفت و به صورت مغموم زن خیره شد
+به کره برگشتم... دخترم رو به دنیا اوردم و زندگی ارومی رو شروع کردم تا اینکه از کمپانی ××× با واسطه یه سسانگ باهام ارتباط گرفتن... انگار متوجه شده بودن همکلاسی توام و ازم اطلاعات درباره اون موقع میخواستن...
YOU ARE READING
𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞
Romance➷couple: jaeyong, johnten ➷genre: romance , slice of life ➷summary: اون همیشه مجبور بود تظاهر کنه چیزی جز هیونگ نیست ولی... به خودش که نمیتونست دروغ بگه هیچوقت جهیون رو به چشم یه دونسنگ ندید!