صورتش کلی پف داشت و همونطور ک مسواک برقی توی دهنش وول میخورد جلوی اینه ی دسشویی چرت میزد...
با صدای ضربه به در از جا پرید و صدای معترض یوتا به گوشش رسید...یو_ هیونگ... به جاذبه ی زمین اکتفا نکن...خودتم باید یکم زور بزنیا...
_ خفه باش یوتا... دارم مسواک میزنم منحرف
یو_ بجنب بابا... ریخت
_همونجا شلوارتو خیس کن تا دیگه ب من تیکه نندازی...
یوتا که از بیرون اومدن تیونگ ناامید شده بود دوان دوان خودش رو به واحد رو به رویی رسوند و با زدن رمز در داخل رفت...
اون به راحتی تونسته بود رمز واحد ته ایل دویونگ و مارک رو حفظ کنه و خب اینجور وقتا این واقعا یه مزیت بزرگ بود... خودش رو به سرعت دسشویی رسوند و بی توجه به غرغر های اینده ی دویونگ سرپا کارش رو انجام داد...***
توی ون نشسته بود و از پچ پچ های منیجر پشت تلفن به راحتی میتونست بفهمه بازم خبریه...
_چیشده نونا
+ هیچی تیونگ... تو استراحت کن... احتمالا یه ساعت توی راه باشیم
_ بعد کلاس وکال برنامه چیه ؟
+ هیچی فقط عصر باید بری برای فیلمبرداری پارت اخر ام وی...
تیونگ دیگه چیزی نگفت و فقط سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد...
خب این خوب بود که بعد از کلاس وکال میتونه یکم بخوابه... سرش رو به شیشه دودی ون تکون داد و چشماش رو بست...***
+ واو... عالیه... حالا یکم سرتو بیار بالا تر... دقیقا همینه... حالا یه نگاه سکسی... خودشهجهیون یقه ش رو مرتب کرد و از روی دکور پایین اومد... حس میکرد چشماش تار میبینه... اونم بعد از اینهمه فلاش دوربین ک دقیقا توی صورتش روشن و خاموش شدن...
+ جهیون... لطفا لباستو عوض کن باید بریم
_اوکی هیونگ
رو به همه ی عکاسا و استف ها تعظیم کرد و خسته نباشید ارومی گفت... مستقیم خودش رو به رختکن رسوند... بعد از اینکه اون لباسای پر زرق و برق رو با تیشرت ساده ی مشکی خودش عوض کرد لبخند رضایتمندی زد و همراه منیجر هیونگ سمت ماشین حرکت کردن...
توی ون نشسته بود و مسیر طولانی و پر ترافیک حوصله ش رو حسابی سر برده بود... گوشیش رو برداشت و توی گروه پیام فرستاد«هی...چطورین؟»
هنوز چند ثانیه نگذشته بود که ته ایل انلاین شد و ایز تایپینگ روی صفحه نمایان شد
ته ایل:« سلام... کجایی جهیونا؟»
جهیون سلفی از خودش گرفت و فرستاد... توی کپشن نوشت «توی راه برگشت... کاملا بی حوصله»
YOU ARE READING
𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞
Romance➷couple: jaeyong, johnten ➷genre: romance , slice of life ➷summary: اون همیشه مجبور بود تظاهر کنه چیزی جز هیونگ نیست ولی... به خودش که نمیتونست دروغ بگه هیچوقت جهیون رو به چشم یه دونسنگ ندید!