15

558 146 59
                                    

روی صندلی کز کرده و زانوهاش رو بغل کرده بود...

از لحظه ای که اون تماس تلفنی لعنتی برقرار شده بود تیونگ مثل ماهی از اب بیرون پریده دست و پا میزد و به هرکسی بهش میرسید التماس میکرد تا بهش اجازه ی رفتن بده

مدام به در بسته خورده بود و حالا مثل یه مرده ی متحرک گوشه ی سالن کز کرده بود و از درون در حال سوختن و خاکستر شدن بود...

تن از اتاق کارگران بیرون اومد و با دیدن تیونگی که مثل جنازه اون گوشه نشسته بود بهش نزدیک شد

+تیونگ چرا اینجوری میکنی با خودت... من با منیجرش صحبت کردم گفت حالش خوبه... فقط یکی دوتا شکستگی داره

تیونگ با صدایی که از ته چاه بیرون میومد جواب داد

_تا خودم نبینم باور نمیکنم...

تن دستش رو دراز کرد و شونه ی تیونگ رو فشرد

+پاشو بریم... تا ظهر تعطیل کردن فیلمبرداری رو

تیونگ با پاهایی که حس میکرد هر لحظه نزدیکه اونو زمین بزنن از جا بلند شد...

به وضوح میلرزید...

نگران بود... نگران عشقش بود... نگران دونسنگش بود... نگران رفیقش بود...
جهیون همه کسش بود!

تن قدمی به عقب برگشت و بازوی تیونگ رو گرفت...

+بهرحال با این حال تو مشخصه نمیشه فیلمبرداری رو ادامه داد!

تن همونطور که سر تیونگ غر میزد کمکش کرد تا در پارکینگ بیاد... خواست دزدگیر ماشین رو بزنه که سر و کله ی لوکاس و مارک هم پیدا شد...

×ما هم میایم!

لوکاس گفت و دستش رو سمت تن دراز کرد

+اوکی... بشین پشت فرمون

تن سوییچ رو دست مارک سپرد و کمک کرد تیونگ سوار شه...

همراه مارک صندلی عقب نشست...لوکاس در کسری از ثانیه ماشین رو از پارکینگ بیرون اورد و حرکت کرد

با صدای بم لوکاس از افکار عمیقش بیرون اومد

×تیونگ هیونگ رسیدیم!

تیونگ کوتاه سرش رو تکون داد... از ماشین پیاده شد و به تن و بقیه ملحق شد...

پاهاش برای جلو رفتن یاریش نمیکردن... حالا که در بیمارستان بود از هر وقت دیگه ای برای داخل رفتن بیشتر میترسید...

اگه اتفاقی برای جهیونش افتاده باشه...

اگه...
اگه تنهاش گذاشه باشه...

با گذشتن این فکر از ذهنش پاهاش سست شد و دو زانو روی زمین افتاد...

لوکاس با نگرانی زیر بازوش رو گرفت... تن هم کنارش روی زمین زانو زد و کمرش رو ماساژ داد

𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞Where stories live. Discover now