13

582 154 68
                                    

دو هفته ای میشد که با دیوونه ترین و عاشق ترین دونسنگش توی رابطه بود!

اگه میگفت توی این دو هفته اندازه ی کل این هفت سال حال خوش تجربه کرده دروغ نگفته

اما خب چند روزی میشد که فیلمبرداری جهیون حسابی فشرده شده بود و اون پسر بیشتر زمان خودش رو سر ست سپری میکرد... قبلا این شرایط براشون رخ داده بود که هفته ها نتونن همو ببینن اما تیونگ نمیدونست چرا اینبار اینقد براش سخت شده!

کارای تمرینش تموم شده بود و حالا برای یه استراحت کوتاه روی تختش دراز کشیده بود... گوشی رو برداشت و شماره جهیون رو گرفت..

امید نداشت جوابی بگیره اما یهو صدای بم جهیون توی گوشش پیچید

+الو

_الو... جهیونا

+سلام بیبی... چطوری؟

تیونگ به راحتی میتونست خستگی رو توی صدای جهیون حس کنه و این باعث میشد قلبش فشرده بشه

_من خوبم... تو چی؟

+آه منم خوبم...

_صدات خیلی خسته به نظر میاد جهیونا... تایم استراحت نداری

+نگرانش نباش عزیزم... به زودی تموم میشه برمیگردم پیشت... اونموقع کلی وقت برای استراحت دارم

_یا جانگ جهیون... تنهایی که داری اینجوری حرف میزنی؟

جهیون کوتاه خندید اما همون خنده ی کوتاه قلب تیونگ رو لرزوند

+اگه تو جمع بگم باشم چی؟

_عه عه میخوای بیچاره مون کنی؟!

تیونگ با استرس از جا بلند شد و سر پا ایستاد...
صدای بلند جهیون توی گوشش پیچید

+ آهای همگی گوش کنین... لی تیونگ لیدر جذاب انسیتی دوست پسر منه!

_یاااا... جهیونننن... خفه شو... بچ... ساکتتتت

جهیون دوباره خندید... صدای جیغ و دادای تیونگ خیلی براش بامزه بود

+نگران نباش تیونگی... توی کانکس خودم تنهام

تیونگ نفس راحتی کشید و خودش رو دوباره روی تخت پرت کرد

_میخوای منو جوون مرگ کنی جهیونی

+تیونگ... نمیدونی چقد دلم برای بغل کردنت تنگ شده...
تیونگ آه خسته ای کشید

_منم همینطور... ولی باید کارت رو عالی انجام بدی و برگردی

+حتما همینکارو میکنم... خب دیگه باید قطع کنم... دوسٍت دارم تیونگی من... بای بای
_خداحافظ...

تیونگ با انرژی عمیقی که گرفته بود از جا بلند شد و دنبال بقیه کار هاش رفت

*
*
*

𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞Where stories live. Discover now