16

549 130 94
                                    

روی دستگیره ی در ماشین با انگتشای ظریفش ضزب گرفته بود و ضربه های ریتمیک میزد...

اره خب عصبی بود...
فشار کاریش اونقد زیاد بود که بعد از مرخص شدن جهیون یکبار هم نتونست اونو ببینه...

ده رور گذشته بود و حس میکرد تک تک سلولای بدنش برای بودن کنار جهیون فریاد میکشن...

_نونا واقعا هیچ جای خالی امروز ندارم؟

+تیونگا... از صبح ده بار ازم پرسیدی گفتم نه...انتظار داری معجزه بشه؟

تیونگ با لحن پر از غمی زمزمه کرد

_اره...

منیجر همونطور که ون رو توی پارکینگ پارک میکرد گفت

+حالا این چه کاریه که اینقد واسه انجامش داری پرپر میزنی ؟!

«میخوام برم بهشتمو ببینم... میخوام عطر تنشو بو بکشم تا شکوفه های وجودم دوباره جون بگیرن و روح پژمرده م گل بده...میخوام ببوسمش و قلب خشکمو سیراب کنم...»

تیونگ میخواست همه ی اینا رو به زبون بیاره ولی فقط توی ذهنش مرور کرد و کوتاه پاسخ داد

_برای دیدن کسی باید برم...

منیجر دکمه ی باز شدن در رو زد و با لبخند سمت تیونگ چرخید

+مطمعنم اون ادم درک میکنه که کارت توی اولویت اول قرار داره...

تیونگ اه خسته ای کشید و بدون اینکه جوابی بده از ون پیاده شد...

واقعا کارش اولویت داشت؟!
ولی خودش چی...
خودش اولویت چندم بود؟!

*
*
*

ساعت از دوازده گذشته بود که به خوابگاه رسید... اونقد جون کنده بود که دیگه نای نفس کشیدن هم نداشت...
یوتا هنوز نیومده بود...

سمت یخچال رفت و بطری اب معدنی کوچیکی از داخلش برداشت... بجای اتاق خودش به اتاق جهیون رفت... رو تختی رو کنار زد و لبه ی تخت نشست...

وجب به وجب اون اتاق پر از رایحه ی بهشتی جهیونش بود... این تنها چیزی بود که روح و جسم خسته ش رو سرپا نگه میداشت...

کمی از بطری ابش نوشید و روی تخت دراز کشید... مثل یه نوزاد توی خودش جمع شده بود و پتوی سفید رنگ رو توی اغوشش کشیده بود...

نفهمید کی پلکاش خیس شد... طوفان درونش اونقد ویرانگر شده بود که شبنم های شور رو روی گونه هاش سر داده بود...

صدای زنگ گوشی اونو از میون گردبادی که بیرحمانه داش میبلعیدش بیرون کشید...

تصویر خندون بهشتش توی صفحه ی کوچیک گوشی خودنمایی می کرد...

دکمه ی اتصال رو زد و جهیونش توی قاب گوشی ظاهر شد...

+تیونگا...

𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞Where stories live. Discover now