11

621 169 134
                                    

اگر میگفت زهرمار ترین ناهار عمرش رو خورده دروغ نگفته بود...

تمام مدتی که سفارش دادن تا زمانی که غذا رسید و خوردن هانسول مشغول صحبت کردن یا به قول جهیون «لاس زدن» با تیونگ بود

جهیون اونقد دندوناش رو به هم سابیده بود که احتمالا خورده هاشون رو زیر زبونش حس میکرد...

بعد از بوسه ی شب گذشته حس تملک عجیبی روی تیونگ داشت... تحمل حضور فرد مزاحمی توی اتمسفر دونفره شون روانیش میکرد...

مثل تشنه ای شده بود که قطره ای اب بهش داده بودن و حالا بیشتر تشنگی رو حس میکرد

بیشتر از هر وقت دیگه ای عطش داشتن تیونگ رو حس میکرد و این وسط موجود مزاحمی به اسم هانسول پیدا شده بود و میخواست تیونگش رو ازش بگیره...

وقتی صدای خنده های بلند هانسول توی گوشش پیچید بی اختیار فشار دستش روی پای تیونگ رو بیشتر کرد و اخ پسر کنارش بلند شد

_جهیونا... پام کبود شد!

تیونگ به ارومی زیر گوش جهیون گفت

البته که نمیخواست جهیون دستشو برداره... اون فقط کمی دردش گرفته بود اما جهیونی که مثل یه بمب ساعتی در استانه ی انفجار بود دستش رو از روی پای تیونگ برداشت و از بین دندوناش غرید

+ اوه ببخشید هیونگ... ظاهرا اذیتت میکنه!

تیونگ که اون لمس دوست داشتنی رو از دست داده بود دلخور سمت جهیون چرخید اما وقتی نگاه برزخی و چشمای به خون نشسته ش رو دید جا خورد

_ج... جهیونا... حالت خوبه؟

جهیون نموند تا جوابش رو بده... حس میکرد جو اون اتاق داره خفه ش میکنه... از پشت میز بلند شد و بدون تشکر از هانسول سمت در خروجی حرکت کرد

+نیاز دارم یکم هوا بخورم

تیونگ ترسید...

البته که توی این سالهای طولانی کنار هم بودن هیچوقت جهیون رو اینقد عصبی ندیده بود

از این جهیون میترسید اما نگرانش هم بود... از پشت میز بلند شد و عذرخواهی کوتاهی کرد... دنبال جهیون دوید و بیرون از در فروشگاه بالاخره بهش رسید

_جهیون... چیشده

ساعد جهیون رو گرفت تا مانع حرکتش بشه اما جهیون عصبی تر از این حرفا بود... دست تیونگ رو پسر زد و به مسیرش ادامه داد... براش مهم نبود چقد چشم نگاهش میکنن...

فقط میخواست فرار کنه...
میخواست از این حقیقت تلخ که کلی نگاه شیفته مثل اون روی تیونگه فرار کنه...

تیونگ اما لجباز تر از این حرفا بود... دوید و اینبار با دو دستش دست جهیون رو گرفت و کشید...

_جانگ جهیون... داری سکته م میدی...بگو چته!

جهیون با نگاه تیزش به چشمای نگران تیونگ خیره شد و از بین دندوناش غرید

𝐃𝐨𝐧'𝐭 𝐜𝐚𝐥𝐥 𝐦𝐞 𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 ✥ 𝐣𝐚𝐞𝐲𝐨𝐧𝐠-𝐜𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞Where stories live. Discover now