کیفشو کول کرد و با هیجان جلو آینه ایستاد. عینک گردشو رو چشمش زد و با ذوق به خودش تو آینه نگا کرد.
سریع از خونه بیرون رفت و به طرف مدرسه دوید.
به مدرسه که رسید سرعت دویدنشو کم کرد و لبخند ملیحی زد.
به طرف کلاس رفت و تا وارد شد یونجون به طرفش اومد و گفت:«هی بومگیو دوست داری پیش من بشینی؟»
بومگیو به یونجون اشاره کرد و گفت:«پیش تو؟»
_هوم
بومگیو لبخندی زد و گفت:«آره خوبه»
یونجون کمر بومگیو رو گرفت و به طرف صندلی خودش که تو ردیف سوم بود برد.
یکی از نیمکت های کنار یونجون خالی بود؛ پس اونجا نشست.
یونجون هم رو نیمکت خودش نشست و کتاب زبانشو باز کرد تا مرورش کنه.
بومگیو نگاهی بهش انداخت و گفت:«اینجا جای کسی نیس؟»
یونجون بهش نگا کرد و جواب داد:«نه. چون جاشو با تو عوض کرد.»
بومگیو لبخندی زد و دیگه چیزی نگفت تا یونجون درسشو مرور کنه.
-------------------------------
یونگی دفتر کلاسیشو برداشت و سریع از اتاق استراحت معلما خارج شد. اصلا دلش نمیخواست جیمینو ببینه.
این زنگ با کلاس اول 5 داشت.
همون طور که میخواست به طرف پله ها بره نگاهش به کلاس یونجون خورد.
یونجون سخت روی درسش تمرکز کرده بود و این باعث لبخند یونگی میشد.
لحظه ای یونجون سرشو بالا آورد و یونگی رو دید که پشت در ایستاده و داره به او نگا میکنه.
یونگی دستشو مشت کرد و بالا آورد و زمزمه کرد:«فایتینگ»
یونجون هم در جواب لبخند زد.
یونگی به طرف پله ها رفت و ازشون بالا رفت تا خودشو به کلاس اول 5 برسونه.
--------------------------------
چند ساعت بعد...
زنگ خونه به صدا در اومد و دانش آموزا سریع وسایلاشون رو جمع کردن.
یونجون با جمع کردن وسایلاش کنار میز بومگیو که کنارش بود ایستاد.
بومگیو هم وسایلاشو جمع کرد و گفت:«بریم»
بومگیو کیفشو کول کرد تا با یونجون از کلاس خارج بشن.
بومگیو ضربه نه چندان محکمی به سر خودش زد و گفت:«تو امتحان به جای Miss نوشتم Kiss وای خدااااااااا! الان آقای کیم با خودش میگه چقدر من منحرفم!»
یونجون خندید و گفت:«به جای Miss Emelyنوشتیkiss Emely؟ وای خدا!»
بومگیو ضربه دیگه ای به پیشونی خودش زد و گفت:«خدایا چرا انقدر خنگم؟!»
YOU ARE READING
Sunshine
Fanfiction[کامل شده] داستان در مورد دو برادره که رابطه آنچنان خوبی ندارند. برادر کوچک تر عاشق پسری میشه که رو برادر بزرگ تر کراش داره و این باعث میشه که... کاپل: یونمین، یونگیو ژانر: عاشقانه، درام، مدرسه ای، اسمات